من برایت پدرم پس تو برایم پسری

من برایت پدرم پس تو برایم پسری

[ حسین سیب سرخی ]
من برایت پدرم پس تو برایم پسری
چه مبارک پسری و چه مبارک پدری

یاد شب‌های مناجات حسن می‌افتم
می‌وزد از سر زلف تو نسیمِ سحری

قاسم‌‌ابن ‌الحسنی، قاسم‌‌ابن ‌الحسنی...

همه گشتیم ولی نیست
به اندازه‌ی تو نه کلاه‌خودی
و نه یک زره‌ای نه سپری

بی‌سبب نیست حرم پشت سرت راه‌افتاده
نیست ممکن بروی و دل مارو نبری

قاسم‌‌ابن ‌الحسنی، قاسم‌‌ابن ‌الحسنی...

قاسمم را به روی زین بگذار عباسم
قمری را به روی دست گرفته قمری

نوعروست که نشد موی تورا شانه کند
عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری

قاسم‌‌ابن ‌الحسنی، قاسم‌‌ابن ‌الحسنی...

تو خودت قاسمی و سرزده تقسیم شدی
دو هَجا بودی و حالا دو هجا بیشتری

قاسم‌‌ابن ‌الحسنی، قاسم‌‌ابن ‌الحسنی...

بند‌بند تو که پاشید خودم فهمیدم
از روی قامت تو رد شده هر رهگذری

این تنِ غرقه به خون مصحف پامالِ من است
این عزیزدلِ زهرا و حسین و حسن است 

اربا‌ اربا شده مثل علی‌اکبر پسرم
پیروهن از تن و تن پاره‌تر از پیروهنم

سیزده ساله‌ی من، ماه شب چهاردهم
از چه دورِ بدنت این‌همه شمشیر‌زنن؟

زخم شمشیر کجا و جای سُمِ اسب کجا؟
اسب‌ها از چه نگفتید که این قلبه!

نظرات