خدا امشب دل پریشونه

خدا امشب دل پریشونه

[ حسین سیب سرخی ]
خدا امشب دل پریشونه
حسن از غصّه دلش خونه
داره از غم روضه می‌خونه
عجب غربتی تو چشاشه

کرب‌و‌بلا نوحه سر داده
مهلا غرق ظلم و بیداده
چشماش سوی آقا دوماده
نوای عمو رو لباشه

می‌ریزه نُقل عمّه زینب
بوسه زد بر رخسار ماهت
به زیر لب گریه کرد گفت 
دست حیدر پشت و پناهت

خون می‌باره عمو از دو چشماش
آب می‌ریزه عروس پشت پاهاش
میگه نکنی تنهام بذاری
حس می‌کنه خراب میشه دنیاش

ای عمو خداحافظِ تو...

سفره‌ی عقدش پُر از درده
دلم یاد کوچه رو کرده
آخه دشمن خیلی نامرده
زده نیزه‌ای رو به پهلو 

یکی از دور خنده‌ها می‌کرد
یکی با دشنه‌ چه‌ ها کار می‌کرد

شکاف انگار تو سرش وا کرد
خدایا که خونه به گیسو 

یکی با طعنه صدا زد 
این عروسی باشه مبارک 

چه کرده دشمن که اینسان 
پیکر قاسم شد مُشبّک 

واویلا مَرکب با نعل تازه 
بر روی جسم قاسم می‌تازه

هرکی می‌رسه با شمشیرش 
یه زخم نو رو تنش می‌سازه 

ای عمو خداحافظِ تو... 

ببین میدون گشته غوغایی
بزم دوماد شد تماشایی
شکسته شد استخوان‌هایی 
مدینه شده باز تداعی

به یاد آن خونه‌ی پُر دود
اَمون از بی‌رحمی نمرود
عجب دستای بزرگی بود
عجب صورت و ضربه‌هایی

یه جوری زد بی‌حیا که فاطمه نقش بر زمین شد 
مغیره به دومی گفت ناز شستت سقط جنین شد

بگم دستاش چه قدرتی داشته
بگم چقدر اثر گذاشته
یه جوری ضربه زد که انگار
زهرا اصلا گوشواره نداشته

نظرات