دوش در خیمهاش از غصه نجاتم دادند تا فدایش بشوم برگ براتم دادند از عسل حرف زدم شاخه نباتم دادند یا حسن گفتمو فورا حَسَناتم دادند بیخیال همهام حضرتِ او را عشق است پدرم یاد به من داده عمو را عشق است قاسمم من که به یَلهای عرب همرَدهام با همین سن کمم مرشد این میکدهام با زره کار ندارم به کفن آمده ام من سر اَزرق و چندین پسرش را زدهام اشهد اَنَّ حسین ابن علی ثارالله وقت جنگم همه گفتند که ما شاءالله ولی الان بدنم بین بیابان مانده به تن من اثر سُمِّ سُتوران مانده عمو از دیدن من خم شده حیران مانده روی لبهام فقط ذکر حسن جان مانده سنگها بوسه گرفتند همه از رویم پیچ خوردهست به یک نیزهی کوفی مویم لگدی خورده به روی پر افتادهی من کج شده زیر لگدها سر افتادهی من