در عالم ذر خدای باری

در عالم ذر خدای باری

[ حاج منصور ارضی ]
در عالَم ذَر خدای باری
با شیعه گذاشته قراری

گفتیم به غربت تو لبیک
گفتیم به ماتم تو آری

مادر که حسین گفت گفتم چه اسم عجیب گریه‌داری
منّت سر تو گذاشتیم و منّت سر ما نمی‌گذاری

خیر از دو جهان نبینی ای چشم
از داغ حسین اگر نباری

بر گریه‌کنان تو حسین جان
جز گریه مباد کار و باری

نذر موی اکبر تو قومی
نذر موی دخترت تباری

مرداب شدیم و گریه کردیم
با گریه شدیم رود جاری

از برکت پرچم عزایت
روی سر ماست سایه‌ساری

دکّان نزدم کنار نامت
دور است ز عشق هر قماری

مشکیِ تو کرده‌ایم بر تن 
به به جانم چه افتخاری

گریه‌کنِ تو پیمبرانند
ما نیز در این وسط غباریم

ما لایق دوزخیم اما
داریم به تو امیدواری

افسوس نمی‌شود بفهمیم
ما را چقدر تو دوست داری

بگذار که کربلا بمیرم
چون با تو خوش است هم‌جواری

هر سال به شوق اربعینت
کارم شده ثانیه‌شماری

بعد از تو اسیر گشت زینب
بعد از تو چه روز و روزگاری

عاشقان را کمال سوختن است
روح عاشق مجرد از بدن است

گرچه تنها سه‌سال سن من است
صورت من شبیه پیرزن است

دختر نازدانه‌ی سابق
شد گرفتار زجر نالایق

مَلَک اما به شکل انسانم
چندوقت است در بیابانم

سنگ خوردم شکسته دندانم
مردم شام من مسلمانم

خسته از زخم‌ها تقدیرم
خارها می‌کند تحقیرم

باز اما به دل نمی‌گیرم
دارم از درد سینه می‌میرم

مثل زهرا شده‌ام حواسم هست
جای پا بر روی لباسم هست

جان سالم نبین به در بردم
عمه پیشم نبود می‌مردم

نظرات