باید اشک چشم را به کار بست

باید اشک چشم را به کار بست

[ حاج منصور ارضی ]
باید اشک چشم را به کار بست
این دهان را بعد استغفار بست

این همه خانه‌تکانی کرده‌ایم
جلد قرآن‌ها چرا پس تار هست

باز هم آقا ز من راضی نشد
باز هم سال گناهم بار بست

(تا که گفتم یا مُحَوّل عفو کن
زودتر پرونده را غفار بست) ۲

دید زهرا راه را گم کرده‌ام
پرچمش را بر روی دیوار بست

من فراری بودم از مادر ولی
در به روی طفل با اصرار بست

(زخم خوردم از همه رفتم نجف
زخم من را حیدر کَرّار بست) ۲

یا علی وقت ملاقاتی بده
از حرم دورم دلم زنگار بست

(خواب دیدم دستِ معمار بقیع 
می‌زند صحن حسن را داربست) 

عید من گریه است گریه بر حسین
او که تقدیر مرا بسیار بست

روضه‌ی بی دستیِ آب‌آورش
دست من را موقع افطار بست

تا که سقا مَشک را بر شانه زد
راه او را لشکر اَشرار بست

بی‌مَحابا تیر بر چشمش زدند
غرق خون شد، پلک را دشوار بست

انقدر از فاطمه شرمنده بود
چشم خود را موقع دیدار بست

لعنت حق بر کسی که بعد او
راه زینب را سرِ بازار بست

نظرات