دختری را پدری کن به دل آرایی تو

دختری را پدری کن به دل آرایی تو

[ سعید خرازی ]
دختری را پدری کن به دل آرایی تو
روح من تازه شد از لحن مسیحایی تو

بی تو در طی سفر خوب نخوابیدم من
به دلم ماند پدر حسرت لالایی تو

شبی آمد که به ما سر بزند دخت یزید
ذکر خیر تو شد و صحبت آقایی تو

بس‌که از مهر و وفای تو برایش گفتم
مات و مبهوت شد از شیوه‌ی بابایی تو

با وفا بوده خدا خیر به راهب بدهد
شستشو داده دو چندان شده زیبایی تو

بی وفا بوده عجب خیر نبیند خولی
خاک پاشیده به آئینه‌ی زهرایی تو

چشم خود را بگشا تا که بسنجیم به‌هم
دیدِ من کم شده یا قوّت بینایی تو

سائل آب بقا را چه کسی چوب زده
میزبان با چه نموده‌ست پذیرایی تو

لب پایینی تو لطمه فراوان دیده
چاره‌ای نیست ببوسم لب بالایی تو

نظرات