ای ماه آسمانی ماه خدا حسن
1184
3
- ذاکر: حمید دادوندی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: عبدالله بن الحسن (ع) , امام حسن مجتبي(ع)
- مناسبت: شب پنجم محرم
- سال: 1403
ای جان جهان، جهان جان ادرکنی
ایوب زمین و آسمان ادرکنی
احیا گر صد دم مسیحا الغوث
یا حضرت صاحب الزمان ادرکنی
یا صاحب الزمان...
ای ماه آسمانیِ ماه خدا، حسن
خورشید، مستمند به تو از ابتدا حسن
روز نخست نقش جمال تو را كشید
نقاش حُسن، با قلم ابتدا حسن
از صد هزار فیض مسیحا نکوتر است
دردی که با دعای تو گیرد شفا حسن
باب تو باب حاجت ارباب حاجت است
ای عالمی به كوی تو حاجت روا حسن
حسن جانم...
از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود
که سفرهای کرمش را به مجتبی بخشید
باب تو باب حاجت ارباب حاجت است
ای عالمی به كوی تو حاجت روا حسن
سوگند میخورم به خدا نیست ناامید
هرکس که آورد به تو روی رجا حسن
اشکمو ببین
بیا عمه رومو نزن زمین
نگو انقد تو خیمهها بشین
سایهی سرم
برام مثل زندون شده حرم
عمو تنها مونده بزار برم
نمیخوام بازم یتیم شم
پشیمون از زندگیم شم
مثل اصغر، مثل قاسم
میخوام که ذبح عظیم شم
دوست دارم بشم بلا گردونش
خودم بشم قربونش
عمو غریبه
دوست دارم برم توی آغوشش
بابا بگم تو گوشش
عمو غریبه
ای غریب من
روی خاکی خَدُ التَریب من
بلند شو ای شَیبُ الخَضیب من
ای بابای من
نزن دست و پا روبهروی من
سپر میخوای، اینم گلوی من
چرا جسمت نیزهزاره
یه جای سالم نداره
ظاهراً جد اطهرش هم بود
پدرش بود، مادرش هم بود
وقتی افتاد روی گونه راست
بین مقتل برادرش هم بود
نمیذارم تا که زندهم
شمر رو سینت پا بذاره
سربسته میگم که روضه بازه
اسبا با نعل تازه میان تو گودال
ای خسته با نیزه دورت کردن
برای غارت کردن میان تو گودال
ایستادم به روی پنجه پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خوردم
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
نعره زد بر روی مادر به غرورم بر خورد
ایوب زمین و آسمان ادرکنی
احیا گر صد دم مسیحا الغوث
یا حضرت صاحب الزمان ادرکنی
یا صاحب الزمان...
ای ماه آسمانیِ ماه خدا، حسن
خورشید، مستمند به تو از ابتدا حسن
روز نخست نقش جمال تو را كشید
نقاش حُسن، با قلم ابتدا حسن
از صد هزار فیض مسیحا نکوتر است
دردی که با دعای تو گیرد شفا حسن
باب تو باب حاجت ارباب حاجت است
ای عالمی به كوی تو حاجت روا حسن
حسن جانم...
از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود
که سفرهای کرمش را به مجتبی بخشید
باب تو باب حاجت ارباب حاجت است
ای عالمی به كوی تو حاجت روا حسن
سوگند میخورم به خدا نیست ناامید
هرکس که آورد به تو روی رجا حسن
اشکمو ببین
بیا عمه رومو نزن زمین
نگو انقد تو خیمهها بشین
سایهی سرم
برام مثل زندون شده حرم
عمو تنها مونده بزار برم
نمیخوام بازم یتیم شم
پشیمون از زندگیم شم
مثل اصغر، مثل قاسم
میخوام که ذبح عظیم شم
دوست دارم بشم بلا گردونش
خودم بشم قربونش
عمو غریبه
دوست دارم برم توی آغوشش
بابا بگم تو گوشش
عمو غریبه
ای غریب من
روی خاکی خَدُ التَریب من
بلند شو ای شَیبُ الخَضیب من
ای بابای من
نزن دست و پا روبهروی من
سپر میخوای، اینم گلوی من
چرا جسمت نیزهزاره
یه جای سالم نداره
ظاهراً جد اطهرش هم بود
پدرش بود، مادرش هم بود
وقتی افتاد روی گونه راست
بین مقتل برادرش هم بود
نمیذارم تا که زندهم
شمر رو سینت پا بذاره
سربسته میگم که روضه بازه
اسبا با نعل تازه میان تو گودال
ای خسته با نیزه دورت کردن
برای غارت کردن میان تو گودال
ایستادم به روی پنجه پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خوردم
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
نعره زد بر روی مادر به غرورم بر خورد
نظرات
نظری وجود ندارد !