چرا یار مسیحایی نفس چندیست بیماری

چرا یار مسیحایی نفس چندیست بیماری

[ حمید دادوندی ]
چرا یار مسیحایی نفس، چندیست بیماری؟
چرا از بستر ای بیمار من سر برنمی‌داری؟

چرا دیگر از این پهلو به آن نمی‌گردی؟
گمانم یارِ مجروحِ علی زخمت بُوَد کاری

***

آخر نشد طبیب برایش بیاورم 
حسرت زِ دردِ اُمِّ ابیها به من رسید 

تقسیم کار خانه به نفع علی نبود 
ای وای من که شستنِ زهرا به من رسید 

***

قنفذ در آن ساعت به ثانی اقتدا کرد 
دست تو را از دامن حیدر جدا کرد

***

چرا دیگر قنوتت را تو با یک دست می‌گیری 
چرا دیگر به سختی سر به خاک سجده بگذاری؟

فاطمه چرا پا می‌کشی روی زمین هنگام رَه رفتن
چرا ای عالَمی محتاج تو، محتاج دیواری 

هلالی قامتم کمتر بگو رفتم حلالم کن
که من تنها تو را دارم، تو هم تنها مرا داری

دو سه روز است که هرگاه سلامت کردم
تو فقط با زدن پلک جوابم دادی

صاحبِ خانه مرا خانه خرابم کردی 
ای مسیحا نفسم حالِ خرابم دادی

هر علی جان که تو گفتی به علی دادی جان
هر تبسم که تو کردی تب و تابم دادی 

روز بی‌لشکری‌ام آمده ای لشکرِ من
بوترابم، من رو تو جامِ ترابم دادی

***

زندگی رو به راهی داشتم چشمم زدند 
کوری چشم همه با شانه‌های خم بمان

***

کی بی‌اجازه اومده تو خونمون قدم زده
خیر نبینه اونی که زندگیمونو به هم زده

تو روزگار بی‌کسی، کسی مثل من نمیشه 
این خونه زندگی دیگه شبیه قبلاً نمیشه

یادته شب اولی که اومدی توی خونه‌ی من
اشک شوق تو بود که می‌ریخت روی شونه‌ی من

حالا پاشو نیگا کن دارم اشک می‌ریزم
تنهام، عزیزم عزیزم عزیزم 

***

چاره سازِ همه بی‌چاره شده 
رشته‌ی صبرِ علی پاره شده 

***

چی اومد سرِ محسن، تو آغوش تو می‌سوخت
دنیام عزیزم عزیزم عزیزم

***

خَس و خاشاک آوردند دریا را بسوزانند
حرامی‌ها نمی‌فهمند آب آتش نمی‌گیرد 

اگر آتش گرفت این در زِ گرمای وجود توست
کدامین چوب پیش آفتاب آتش نمی‌گیرد؟

***

تو که می‌سوختی محسن عجب آغوش گرمی داشت 
از این غم هیچ‌کس مثل رباب آتش نمی‌گیرد 

***

دلم محو دو چشمون سیاته
به جای شیر خون کنجِ لباته 

زِ چرخ نیزه‌دار اصلا نترسی 
به هر جایی بری مادر باهاته

نظرات

باسلام وادب خدمت شما عارضم خدمت شماچرادانلودنمیشه کرد؟؟