من کیستم، گدایِ گدایانِ این درم گر پا نَهَم به جایِ دگر، خاک بر سرم روزی اگر بناست از این در جدا شوم از هم جدا شوند، سر و دست و پیکرم زُوار عارفند به حقِ تو یا رضا ای وایِ من که از همه بیمعرفتترم یک عمر از تو گفتم و خواهم که وقتِ مرگ خیزَد «رضا، رضا» ز نفسهایِ آخرم یک عمر از تو گفتم و خواهم که وقتِ مرگ خیزَد «حسین، حسین» ز نفسهایِ آخرم حسین جانم، حسین جانم ... مکن به خاک تیمم، که آبِ دیدهیِ من تمامِ عمر کفایت کُنَد، وضویِ تو را گَرَم بیایی و پُرسی چه بُردی اندر خاک ز خاک خیزم و گویم که آرزویِ تو را من سِبطِ احمدم، که ز بیداد بر تنم زخم آنقدر رسیده که نتوان شماره کرد بالا گرفت تشنگی آنقدر در حرم که آخر اثر به کودکِ در گاهواره کرد تا گفت سِبطِ احمدم و پورِ فاطمه ناگاه ابن سعد به لشگر اشاره کرد