هرگاه کارم زار شد گفتم علی موسی الرضا هرشب دلم بیمار شد گفتم علی موسی الرضا چون بخت با من یار شد گفتم علی موسی الرضا گفتی گره در کار شد گفتم علی موسی الرضا دست من و دامان تو، کنز خفیّ نور مبین این پنجهی مشکلگشا رفع گرفتاری کند ما را مدد هرروز و شب در خواب و بیداری کند هرکس که میخواهد رضایش در سهجا یاری کند باید زیارتْ حضرتش با معرفتداری کند آنگاه آید بر سرش آن خسروِ دنیا و دین جانم رضا، جانم رضا ای جانِ جانانم رضا... ***** درون حجرهی غربت خدا خدا میکرد کسی که عقدهی دل را به مرگ وا میکرد شراره را نتوان با شراره کرد خموش به غیر مرگ که او را ز غم رها میکرد به هر نگاه که میبست و میگشود از درد جواد نورِ دلِ خویش را صدا میکرد