
از بس به یاد غربت مولا گریستم دانم که سیل اشک کند سربه نیستم بعد از غروب مهر نبوت خدای را هر روز صبر کردم و هر شب گریستم وقتی شنیدم از پدرم مژدهی وصال تنها به انتظار همین لحظه زیستم همسایگان ز گریه مرا منع میکنند من جز زلال عاطفه دلخوش به چیستم نیلوفرم نشسته بخوانم نماز را مانند سرو اگر نتوانم بایستم این روزها کسی که عیادت کند مرا افتد در اشتباه و نداند که کیستم گرد ملال تا ننشیند به دامنش تقدیم خاک پای علی هست و نیستم تا نشود به موج غم یکسر موی از تو کم گام به گام و دم به دم محسن و من فدای تو دستم اگر شکسته شد در ره یاریات چه غم باش که دارم آرزو، سر شکنم به پای تو