از حد گذشت طاقت روح و روان من دستی بکش به روی دلم، مهربان من با هر تکان عقربه اشکم درآمده لحظه به لحظه بی تو تَلَف شد زمان من ایّوبوار در طلبت صبر میکنم هرچند نیست طاقت آن در توان من سرمای دوریِ تو به جانم رُسوخ کرد چیزی نمانده یخ بزند استخوان من هنگام مشکلات امیدم فقط علیست اُعجوبهایست این پدر قهرمان من خورد و خوراک هر شب و روزم ، نجف شده آن بارگاه را بده امشب نشان من (ماه رجب عجب دلم پیش کربلاست) ۲ صحن حسین میبَرَد از کف عَنان من آقا تو را قسم به همین تشنهلب، بیا تا که اَجَل نیامده، برگرد، جان من