همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

[ سید حجت بحرالعلومی ]
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم یه آرزویی 

به کسی جمال خود را ننموده‌ای و بینم
همه جا به هر زبانی بُود از تو گفت و گویی

غم و رنج و درد و محنت همه مستعدِ قتلم 
تو ببُر سر از تن من ببَر از میانه گویی

به رهِ تو بس که نالم ز غم تو بس که مویم 
شده‌ام ز ناله نالی شده‌ام ز مویه مویی

چه شود که از ترحم دمی ای صحاب رحمت 
منِ خشک لب هم آخر ز تو تَر کنم گلویی

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت 
سر خُمّ مِی سلامت شکند اگر سبویی

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا 
تو قدم به چشم من نِه بنشین کنار جویی

بوی پیراهنت صحراگردم کرده 
چشمم تو روضه‌ها دنبالت می‌گرده 

خسته می‌شم ولی می‌دونی می‌مونم 
از هر چی بگذرم از تو نمی‌تونم 

هر جا رو بگی گشتم هر جا رو بگی دیدم 
تو نزدیک من بودی امّا من نفهمیدم 

صبح روز فرج دل از غم وا می‌شه
وقتی که صحبت از کربُبلا می‌شه

صبح و ظهر و مصاح بیتابی گریونی
 پیش چشم‌های تو پیراهنی خونی 

وقتی خیمه غارت شد تا مقتل هجوم بردند 
کهنه پیرهنی داشتی اون پیراهن بردند 

حسین ای عزیزِ خدا منو می‌کشن نیزه‌ها 
شدم راهی کوفه با نا کس‌ها

*******

می‌زنه قلبم داره میاد دوباره باز بوی مُحرم 

*******

تصویر منِ خراب پیشت باشد 
این رازِ پُر از غذاب پیشت باشد 

شاید که مُحرمت نبودم آقا 
این اشک علی الحساب پیشت باشد

نظرات