چقدر صدا زدم بابا کجایی؟

چقدر صدا زدم بابا کجایی؟

[ حسین فروغی ]
چقدر صدا زدم، بابا کجایی؟
سخته تو صحرا گم شدن، خدایی

من که اصلاً شمرو حلال نکردم
زجرو حلال نکن تو هم، بابایی

سیلی زدن به صورت منی که
تو شهرمون بهم می‌گن، ملیکه

خیلی برای عمه‌جون، دعا کن
تو درد تک تک ماها شریکه

بریم یه جایی که گِله نباشه
بین من و تو، فاصله نباشه

اگه تو پیشم باشی خوبه اما
بریم یه جایی که حرمله نباشه

دختر حرمله، چه مغرور است
به من از بام، دست تکان می‌داد

او که فهمید یتیم شدم
پدرش را به من نشان می‌داد

من اینقد غصه دارم که، می‌شه صدتا کتابش کرد
کدومش رو بگم آخه، نمی‌شه انتخابش کرد

تموم آرزوهامو، گذاشتم رو به روم امشب
دعا کردم بیای پیشم، خدا هم مستجابش کرد

اگه چشمام نمی‌بینه، دلیلش دستای زجره
یه دونه سیلی زد اما، باید صدتا حسابش کرد

گذشت از من، ولیکن کاش یکی بود یادشون می‌داد
نباید دختر شاهو به جز خانوم، خطابش کرد

رو خاک داغ صحرا با، سرانگشت پر از زخمم
نوشتم اسمتو بابا، سنان با پا خرابش کرد

دیوار ماتم در ندارد احتمالاً
این سرنوشت، آخر ندارد احتمالاً

اندازه‌ی زلف در آتش رفته‌ی من
گیسوت خاکستر ندارد، احتمالاً

افتادنم از ناقه‌ها، تقصیر خواب است
اما سنان باور ندارد، احتمالاً

این‌گونه که سیلی به من زد زجر گفتم
این بی‌حیا دختر ندارد احتمالاً

می‌خواستم انگشترت را، پس بگیرم
گشتم ولی پیدا نکردم ساربان را

خار مقیلان را حلالش کردم اما
هرگز نمی‌بخشم پدرجان، خیزران را

بعد از عمو عباس، من جای النگو
دارم به دور دست، رد ریسمان را

اومدم با گریه با زاری، تو هنوزم وسط بازاری
خیلی حرفای نگفته داری

حالا اومدی، حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی

گفته بودم که تو را یک روز پیدا می‌کنم
تو می‌آیی باز، رویت را تماشا می‌کنم

می‌شود نازم کنی، یک ذره نازم را بکش
بعد در آغوش تو، آرام لالا می‌کنم

این‌همه این‌ها مرا هر روز دعوا می‌کنند
تو که هستی شمر را دعوا می‌کنم

زجر گفته گریه کردی قید جانت را بزن
بی‌خیال زجر، من کار خودم را می‌کنم

آنقدر با مشت می‌کوبم به لب‌های خودم
تا خودم را آخر سر، شکل بابا می‌کنم

با تو بودن روالمان بادا، با تو بودن کمالمان بادا
همه آواره‌ی تو ایم حسین، شیر مادر حلالمان بادا

نظرات