(دوست دارم زودتر بمیرم، خیری از دنیا ندیدم تو سه سالگی شبیه مادرت زهرا، خمیدم)۲ از تمام عمر تو، تنها سه سالش، سهم من شد طعم بابا داشتنو اون طور که باید، نچشیدم باباجونم، سرت رو که رو نیزهها دیدم لکنت گرفتم، خیلی ترسیدم شب بیابون خیلی سرده باباجونم، منو زدن اونجا، به قصد کشت با تازیانه و لگد با مشت چیزی که واسم مونده درده مثه زهرا، شکست پهلوم، اَبَالمَظلوم... فکرشم حتی نمیکردم بابا، از تو جدا شم بعد تو همراه عمه، راهیه بیابونا شم خسته شد عمه منو از بس میون راه بغل کرد لحظههای آخرو میخوام تو آغوش تو باشم دیگه بابا، رقیهات اونی که تو دیدی نیست به زندهموندم امیدی نیست دارم میمیرم تو خرابه دلم سیر از، این زندگیه سخت و بیرحمه اگه لبم، شبیه تو زخمه تأثیر مجلسه شرابه شدم از داشتنت محروم، ابالمظلوم... لبهات را تا که نبینم، خیزران بسته چشم مرا با دستهایش، عمهجان بسته بهتر که وضع ما، به چشمان تو واضح نیست دیدن ندارد، باغ گلهای خزان خسته آنکه کمربند تو را گودال غارت کرد حالا کمر بر قتل کل کاروان بسته یک وقت، بابایی نگویی به عمو عباس دست برادرزادههایش را، سنان بسته ما را سر بازار که میبرد، میگفتم ای کاش باشد چشمهای شامیان، بسته از لحظهای که باعث لکنت زبانم شد با خنده میگوید به من، طفل زبان بسته بابا حسین...