سنگها صورت او را عوضم بوسیدند تیرها سخت به آغوش علی چسبیدند داشت میرفت به میدان قد و بالایی داشت عمههایش همگی دور سرش چرخیدند ارْحَمَْ لا غُرْبَتَهً الله پیرمردان همه گفتند رسولالله است جمعیت از نفس افتاد، همه ترسیدند یا بقیه الله نمک زندگی من پسرم بود ولی نمک زندگیام را به زمین پاشیدند ماه لیلا، نفس بکش جون بابا نفس بکش بابایِ پیرتو ببینم افتاد از پا مجلس ختم گرفتیم کنار بدنش عوض فاتحه خوانی همگی رقصیدند آمدم جمع کنم زندگیام را از خاک دسته جمعی به من و گشتن من خندیدند عمر سعد با پسرهایش به من داغدیده خندیدند من بریده، بریده، میگریهام، او بریده، بریده، میخندید حسین نگاهت کردم اما درهمی تو میان لَخت خونها مبهمی تو تو را قطعه به قطعه چیدم اما چرا هر جور میچینم کمی تو؟ چند اعضای تو را عمه نشانم داده سرت را ابن ملجمها شکستند و پهلویِ تو را با پا شکستند جوانم مُرد و پیشم کِل کشیدند سر پیری غرورم را شکستند مردها اول زدند و بعد زنها آمدند اما ببین علی با من چه کردی بر لبان قاتلت دیدم تبسم آمده اولین بار است زینب بین مردم آمده اما ببین علی با من چه کردی خیز از جات، خیز از جات بر لبت جان آمده، آبرویم را بخر عمه به میدان آمده حسین گفت علی: نخواه از من که با خجلت بگردم در صحرایِ صد زحمت بگردم زمان بردنت، دلشوره دارم نریزی از عبا، دورت بگردم ریز، ریز تو را پسم دادند مُردم از بس مرتبت کردم رمق از زانوهای من رفت تکیه بر عمه زینبت کردم