سالها یک به یک گذر میکرد مرد همسایه پیرتر میشد لحظهها از مقابل چشمش میگذشت و دیرتر میشد پسرش نیست خانهاش قبر است دل او بین باغ میگیرد بشنود تا شهید آوردند از جوانش سراغ میگیرد آمد امّا پسرنه، تابوتش پیر شد تا که او جوان شده است اینکه دق کرده است حق دارد پدر چند استخوان شده است تازه حق داشت استخوان را هم تک و تنها نمیشود ببری گریه میکرد و زیر لب میگفت: پسر من فدای آن پدری که روی خاک داغ کرببلا جگری پاره پاره پیدا کرد سَر اکبر حسین جان هم داد زینب او را دوباره احیا کرد (صورت از صورت پسر برداشت بعد از آن بوسه زد به روی علی با دو انگشت لخته خونها را)۲ در میآورد از گلوی علی نا امیدانه التماسش کرد علی اکبر جواب بگو بابا سَر ظهره نماز آمده است پاشو اکبر اذان بگو بابا **** چهارده قرن گذشتهاست ولی آمدهایم ما به خونخواهی اولاد علی آمدهایم **** (آی جوونا برا داغ اکبر همه امشب روضهخونیم)۲ دست اربابتونو بگیرین تا به خیمه برسونید آقای من و شما چرا اینهمه مظلوم شد؟ صورت که رو صورتش گذاشت یه ذره آروم شد آخه چجوری با همدیگه به خیمه برگردند آی حسینیا کجا بودید هلهله میکردند؟ **** دیدی بابا زمین خوردم آخر داغت از من جون گرفته روی ماهت رو میخوام ببوسم صورتت رو خون گرفته **** آتیش میگیرم وقتی بهم چشماتو میدوزی اینقدر زره تو داغ شده که داری میسوزی ای وای اگه عضوی از بدنت پسرم کم شه این بدن تو عبا چجوری قراره که جمع شه؟ **** زینب بدو هی میره ازت خون زیاد اکبر میبینی داره عمه میاد