ریزریزی ولی عزیزی تو چه کنم از عبا نریزی تو ****** نمک زندگی من پسرم بود ولی نمک زندگیام را به زمین پاشیدند ****** تموم عالم میدونن که دخترا باباییاند بابا تا از سفر نیاد منتظر لالاییاند خواب میبینه سر بابا رو نیزه قرآن میخونه میخواد لباشو ببوسه نمیتونه نمیتونه خواب میبینه گهواره رو دارن به غارت میبرن ***** بنا نبود که آفت به باغ ما بزند پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند