من می‌خواستم وایسی رو پای خودت نه روی نیزه

من می‌خواستم وایسی رو پای خودت نه روی نیزه

[ حسین فروغی ]
من می‌خواستم وایسی رو پای خودت نه روی نیزه
همه دنیامو میدم تو بغلم باشی یه لحظه

من چشام همش سیاهی میره مثل روزگارم
واسه مردنم همین کافیه که تو رو ندارم

تو این عالم، به تازه عروس پسر مرده
همش از این و اون کتک خورده
کی آخه اینقدر می‌خنده

همش میگم، الهی چشم حرمله کور شه
بگو که از محمل من دور شه
یا اینکه چشماشو ببنده

تلاش کردم، حسین ازت بشنوه بابایی
عصای دست نیزه دارایی
بی تو عزیزمون اسیره
****
دهنش بوی شیر می‌داد و، دهنش بوی خون گرفت حالا
پسری که سپردند به من، با نوک نیزه می‌رود بالا

پاش بیوفته جون من فدا خودت
همه فامیلای من فدا خودت

بزار طعنه بزنن بزار بگن
چرا شیر خواره رو بردی با خودت

خاک میگن سرده، نه خاک اصغرم
تشنه کشتنش نمیشه باورم

روی میوه‌ی دلم خاک نریزید
خاک و باید بریزین روی سرم
****
بلند مرتبه شاهی به زحمت افتاده
برای جرعه‌ی آبی به منت افتاده

بلند مرتبه شاهی به مشکل افتاده
اسیر قهقهه‌های ارازل افتاده

رباب گر که ببیند حسین می‌میرد
که گردن شش ماهه مایل افتاده

کمی نگه‌دار روی نیزه را خواهر
بزرگ شد پسرم، مرد شد ببین زینب

تمیزش می‌کنم دستم بیادش
سرش خاکی و خونی و کبوده

بمیرم مادرای شام چی می‌گن
نمی‌گن مادرش مادر نبوده

شبا دلتنگ بوی پیرهنش بود
سرش تا صبح روی دامنش بود

احساس مادری به همین شیر دادن است
آری ولی رباب ندارد، چه فایده، چه فایده

 اشهدوک به دَم المظلوم...
یا الله...

با پشت دست قبر تو را صاف می‌کنم
فکر غنیمت‌اند در این دشت لشگری

پهنای نیزه با سر تو سازگار نیست

نظرات