در افتاده

در افتاده

[ علی کرمی ]
در افتاده، گمونم پشتش یه مادر افتاده
لگد کاری کرده با سر افتاده، در افتاده

حقّ داره بیوفته، از این درد سنگین
از رو در گذشتند چهل نامرد سنگین

افتاد و پا می‌کوبیدند رو در یه بند، بی اجازه با بگو بخند
از زیر دری که سوخته بود فضّه بیا گشته بود بلند

ای وای از لحظه‌ای که حیدرش رسید، زندگیش و روی خاک می‌دید
تنها کاری که تونست کنه عباشو روی زنش کشید

حبیبِ، من زیر پا افتاده‌ی غریب من
نداشتم مرهم واست طبیب من، حبیب من

آتیش با چه رویی گلبرگت رو جمع کرد
یه جوری زدند که دست تو ورم کرد

دردامو به کی بگم روم نمی‌شه که، اشک ما تموم نمی‌شه که
حسین تو آرومش کنم، حسنت آروم نمی‌شه که

نمی‌تونم چه جوری خاک و بریزم و نمی‌دونم
می‌خوام خاکت کنم، نه، نمی‌تونم، نمی‌تونم

جون دادی برا من، نفسی بِفداکِ
حالا صورت تو آروم روی خاکه

کاش می‌شد دوباره اشکاتو پاک کنم، اونی که زد و هلاک کنم
به این زودی‌ها کی فکر می‌کرد خودم جوونمو خاک کنم؟

سرمای دستت و دیدم دلم گرفت، رفتی خونمون و غم گرفت
به ابوتراب وفا نکرد خاکی که تو رو ازم گرفت

نظرات