حالم آنگونه خراب است خدا که به یک کن فیکون محتاجم **** حضرت موسای ما قعر سجون را طور کرد کوه صبرش چشم فرعون زمان را کور کرد او سیه چال بلا را نور فوق نور کرد خون دلها خورد و از شیعه بلا را دور کرد او بدیها دید اما با کسی بد تا نکرد مرگ خود را خواست اما لب به نفرین وا نکرد باز هم زنجیر با هارون تبانی میکند بیقرارت کینهی سندی جانی میکند لال گردد باز دارد بددهانی میکند یاس را سیلی دوباره ارغوانی میکند بیهوا زد، بیهوا زد، بیهوا زد، بیهوا دم گرفتی زیر لب یا فاطمه یا مجتبی (تو چه دیدی که رمق رفت از نگاهت، آه آه بوی زهرا پُر شده در قتلگاهت، آه آه)۲ اشک خون ریزد لبت از آه آهت، آه آه با عبا گیرد نگهبان اشتباهت، آه آه خوب شد معصومه جانت نیمه جانیت ندید غرق زخم و غرق خون و قد کمانیت ندید بعد تو اینجا سر پیراهنت دعوا که نیست جسم تو بر جسر بغداد است زیر پا که نیست ساق مرضوض تو کار نعل مرکبها که نیست حرفی از آوارگی طفل بیبابا که نیست بعد تو سیلی جواب دیدهی گریان نبود گوش شیطان کر زنی بر ناقهی عریان نبود