به رغم گم شدن در بیکرانِ عشق پیدایی برای رودهای تشنهی دیدار دریایی جهان قبلِ حضورت غرق تاریکی مطلق بود تو آن سرچشمهی نوری، تو خورشیدی، تو زهرایی خدا خُلق تو را سر لوحهی خَلق عوالم کرد برای خلقت باقی مخلوقات مبنایی خلاصه میشود ذات تو در دیروزها هرگز تمام روزها بیتو نخواهد داشت فردایی کمالات تو شرح کامل آیات کوثر شد بشر دیگر نمیبیند چنین تفسیر گیرایی یتیمِ مکّه روح مادری را در وجودت دید به این ترتیب ثابت شد که تو اُمِّابیهایی به لطف قصّهی أَلجّار ثمَّ الدّار فهیدم که قبل از سفرهات اوّل به فکر سفرهی مایی فقیران را، یتیمان را، اسیران را پناهی تو تو در اوج سخاوت هر نداری را پذیرایی همیشه وقت تنهایی تو را حس میکنم مادر همین جایی، همین جایی، همین جایی بگو که دوستم داری تو را جانِ حسن جانت عجب نام دلآرایی، چه مولایی، چه آقایی برای یک پسر سخت است گیر افتادن مادر ببین، کاری ز دستش برنمیآید به تنهایی **** ایستادم به سر پنجه پا امّا حیف دستش از روی سرم رد شدو بر مادر خورد حسن هرچه تقلّا کرد دست دومی رد شد گمانم مادرش دیگر نخواهد داشت بینایی ***** بساط خوشی رو بر پا میکنم هرچی غصّه باشه حاشا میکنم تا یخورده حالتو عوض کنم خود من درو به روت وامیکنم کاش خزون باغچمونو زرد نکنه کلبهی گرممونو سرد نکنه میشه دستمو بگیری راه برم دست خیبرشکنم درد نکنه خیلی وقته پیش تو نخندیدم بین مردم غریبیهاتو دیدم الهی تصدّقت غم نخوری من خودم جواب سلامتو میدم برا دردام بودن تو مرهمه اگه جونمم بدم برات کمه نگو با دست شکسته کار نکن کدبانوی خونتم وظیفمه فرصت شادی مهیّا نمیشه دیگه زهرای تو زهرا نمیشه همه میدونن تو سنّ و سال من اینقدر قدّ کسی تا نمیشه یه گوشه نشین واسم عزا نگیر انتقام منو از غما نگیر قنفذ و مغیره رو محل نده میری مسجد سرتو بالا بگیر ***** من ایستاده بودم دیدم که همسرم را ظالم گهی به کوچه گه بین خانه میزد گردیده بود قنفذ هم دست با مغیره این با غلاف شمشیر آن تازیانه میزد