به رغم گم شدن در بیکران عشق پیدایی برای رودهای تشنهی دیدار دریایی جهان قبل از حضورت غرق تاریکی مطلق بود تو آن سرچشمهی نوری، تو خورشیدی، تو زهرایی خلاصه میشود ذات تو در دیروز تا هرگز تمام روزها بیتو نخواهد داشت فردایی کمالات تو شرح کامل آیات کوثر شد بشر دیگر نمیبیند چنین تفسیر گیرایی یتیمِ مکّه روح مادری را در وجودت دید به این ترتیب ثابت شد که تو اُمِّابیهایی به لطف قصّهی أَلجّار ثمَّ الدّار دیدم که قبل از سفرهات اوّل به فکر سفرهی مایی فقیران را، یتیمان را، اسیران را پناهی تو تو در اوج سخاوت هر نداری را پذیرایی همیشه وقت تنهایی تو را حس میکنم مادر همین جایی، همین جایی، همین جایی بگو که دوستم داری تو را جانِ حسن جانت عجب نام دلآرایی، چه مولایی، چه آقایی * * * * بعد تو خانهی ما خانهی غمها بشود غربتم بیشتر از غربت حالا بشود ترسم این است شبی چشمت اگر بسته شود این ورمها نگذارد دگر وا بشود گیرم این زخم تنت خوب شود فاطمه جان روح آزردهی تو با چه مداوا بشود؟ گفت زینب، زن همسایه به طعنه میگفت زنِ این خانه محال است دگر پا بشود ماندنت نور امید حسنِین است، بمان شب دامادیشان با تو چه زیبا بشود نُهبهار از تو فقط سهم علی شد بانو نونزده سالگیات حیف نشد تا بشود چشم و بازوی ورم کردهی تو درد کشید تا که پیراهن لبتشنه مهیّا بشود روز آخر چقدر پای تنور آمدهای خواستی تا که تنور اهل مدارا بشود