پاشو از رو خاک و دست و پا نزن با با داره دست و پا گم میکنه کوفه داره واسهی گندم ری بچّههاتو قدّ گندم میکنه بمیرم محاصره شدی علی دیگه محتاج زره شدی علی تو خودت گره گشای علی پس چرا گره گره شدی علی چجوری اکبرمو بلند کنم پسر پرپرمو بلند کنم پای خواهرم به اینجا وا شده روم نمیشه سرمو بلند کنم عمّه ای که در تمام عمر خود مستور بود دور تا دورش همیشه هالهای از نور بود دیدنش از آرزوی محال هور بود چشم خورشید از تماشای جمالش کور بود حال بنگر سایهی او بر زمین افتاده آه، زینب پیش این لشگر زمین افتاده (گرفته است صدای من از صدا زدنت نشسته روی سرم خاک دست و پا زدنت) ***** آوار غمت روی سرم ریخت یک خیمه رو داغ تو بهم ریخت چه ریخت و پاشی شد شبیه شدی به برگای پاییز چه ریخت و پاشی شد به خیمه اومدی ولی ریز ریز اربا اربا تن تو رو خاک صحرا دیدم خدا میدونه که تا بزرگ بشی خمیدم از خیمه تا بدنت با زانوهام رسیدم چشم خورد انگار قدّ و بالا خندیدن به اشک بابا قطعه قطعه پیکر برگشت اکبر رفت و اصغر برگشت