
ممنونِ بوریاییم، اما تنِ شما شد با همّتِ زنانه قوم بنیاسد جمع زینب میان مقتل مانده است با سوالی این جسم میشود جمع یا که نمیشود جمع؟ فریاد آسمان را، بیتابیِ زنان را باید یکی سنان را از آن وسط کند جمع میان التماسِ من تو را هر کس که آمد زد چه برمیآمد از این دست تنها، یک نفر بودم به ابن سعد رو انداختم آخرسر از غربت منی که از سخن با یک غریبه بر حذر بودم هنوزم با مرور خاطراتت جان به لب هستم سه ساعت زخم میخوردی، سه ساعت محتضر هستم **** غم و درد و مِحنت رو یادمه همه زخمای تنت رو یادمه تو خیال کردی فراموش میکنم نیزهی تو دهنت رو یادمه دلمو به تو سپردم یادته؟ غصّههاتو که میخوردم یادته؟ پیش چشمای یه عدّه اَجنبی دَم به دَم زمین میخوردم یادته؟ مقابل نگاه یک سپاه میخورم زمین همین که ناقهی مرا شمر شتاب میدهد عَلمت همیشه روی دوشمه روضههات دلیلِ هر خروشمه میبُرید سرت رو قهقهه میزد بهخدا هنوز صداش تو گوشمه رفتی و بیتو شتر سوار شدیم خیلی آدم رو شتر خسته میشه چرا از رو نیزهها میای حسین؟ چرا چشمات عزیزم بسته میشه؟ هم پَرم شکسته باور میکنی؟ هم سرم شکسته باور میکنی؟ زیر بار غصّه و غم بهخدا کمرم شکسته باور میکنی؟ سر تو رفت و روی نیزه نشست سر من با چوب سرنیزه شکست دستی که سرِ تو رو بُریده بود با طناب دستای ما رو بسته بود نه سری برات گذاشتن نه تنی نه لباس برات گذاشت نه پیرهنی به زیر بارشِ تازیونهها رفتیم از کنار تو، چه رفتنی **** یا حسینم روی نِی را منزل و کاشانه کرد پس زِ خود بیخود شد و بر چوب محمل زد کرد پُرخون گیسوانی که زهرا شانه کرد به نیزهدار بگو چند گام بیشتر آید که چند بوسه بگیرم از آن گلو دو روز پیش جبین تو را زِ سنگ شکستن چرا زِ صورتت امروز خونِ تازه چکیده؟ زمانه بر دل زینب چقدر تنگ گرفت محل بوسهی من را چگونه سنگ گرفت دلم شکست سرت را به بام کوبیدند دلم شکست کنار سر تو رقصیدند دلم شکست چو دیدی مرا سر بازار معذّبم جلوی تو میان این انظار میان کوفه ملاقات بیمصائب نیست ببخش وضعیت خواهرت مناسب نیست **** یک عدّه گوشواره، ولی دختر علی یک گوشِ پاره بُرد از اینجا به یادگار پردهنشینِ کوفه بیاباننشین شده با دختر بتول چهها کرد روزگار آن بانویی که سایهی او هم حجاب داشت با رفت و آمدِ سر بازار چه کار داشت من تماشای تو میکردم و غافل بودم به تماشای تو خَلقی به تماشای مَنند حق بده من اگر خمیده شدم قدر پنجاه سال دیده شدم