
دلخوریم از روزگار، آتیش زدن رویای ما رو همسر از همسر خجالت میکشه، دنیای ما رو خونهی خوشبختیمون حالا شده ویرونهی ما پای نامحرم نباید وا میشد تو خونهی ما تو افتادی، ولی بازم برام سپر بودی میبردنم تو زیر در بودی صداتو زیر در شنیدم نشد زهرا برای تو علی کنه کاری دیدم که افتاده ازت باری عبامو روت کشیدم *** یه دل از من، یه دست از تو چه پهلویی شکست از تو **** صبحت بخیر همسفرم، هم قطار من یک روز دیگر است که هستی کنار من شکر خدا گمان کنم امروز بهتری پیراهن جدید مبارک بهارِ من نان که تو میپزی چقدَر مزّه میدهد نان پختهای که سر برسد انتظار من از آتش تنور کمی فاصله بگیر آتش بد است با من و با روزگار من زهرا برایت لقمه گرفتم قبول کن روزه بس است آب شدی روزه دارِ من افتادهام به پایت بمان جان من بمان رحمی کن به گریهی اطفال زار من اسماء برای خانه دو تابوت لازم است مرگ من است لحظهی مرگ نگارِ من **** من بودم و کسی به تو با تازیانه زد **** هر شب حسن در خواب میگوید مغیره دست از سرش بردار **** تو فاطمیّه زبون بگیری مثل یه بچّه که غم مادر و دیده میخواهی یکم از درد و بفهمی فکر کن که مادر خودت قدّش خمیده مادر یه جور دیگه برا همه عزیزه مادر نباشه زندگی به هم میریزه تاریکه خونه وقتی که مادر مریضه سخته ببینی مادرت از خونه میره سخته ببینی مادرت داره میمیره سخته ببینی از بابات روشو میگیره میسوزه از پاها تا سرم هرگز نمیشد باورم سیلی زدند به مادرم *** مادر امشب زینبت را ناز کن چشمهای بستهات را باز کن یا مکن مادر از این خانه سفر یا که زینب را به همراهت ببر هر چند غیر آه به بستر نداشتم دردی به غیر غربت حیدر نداشتم زینب، دیگر برای ماندن مادر دعا نکن من هم عروس گشتم و مادر نداشتم مادر نداشتم که زدم فضّه را صدا **** میسوخت در و فاطمه پشت در بود دل از در آتش زده سوزانتر بود بر فاطمه فضّه بود نزدیک ولی نزدیکتر از کنیز میخ در بود **** یا مکن مادر از این خانه سفر یا که زینب را به همراهت ببر **** بابا دخترت را ببر به همراهت خسته از دست روزگار شده یا که تشخیص تو شده مشکل یا دو چشم رقیّه تار شده سیلی گرفته قوّت بینایی مرا **** دختران همه شادند من گریان دختران همه خوابند من بیدار خستهام از این مردم شهر دادنم با نگاهشان آزار *** کار تنش زیاد ولی وقت من کم است یک شب برای شستشوی این بدن کم است