سرمایهی محبّت زهراست دین من من دین خویش را به دو دنیا نمیدهم گر مِهر و ماه را به دو دستم نهد قضا یک ذرّه از محبّت زهرا نمیدهم وای مادرم... ... میباره از چشام هنوز اشکای شعلهور به خونهی ما وا شده پای چهل نفر هیشکی نگفت خانوم من موندی به زیر در حتّی حیا نکرد دیوار لعنتی افتاد به جون خانومم مسمار لعنتی گفتم به فضّه من گریون و بیقرار از توی پیکر هر جوری شده مسمارو در بیار ... میخ کارش وصل کردن بود، حیف! میخ در یار مرا از من گرفت ... داره دنیای علی میسوزه پیش چشمای علی میسوزه قصدشون علی بود امّا پشت در فاطمه جای علی میسوزه در بسوزه میخ در میسوزه داره مادر با پسر میسوزه ... نفس به حیدر دادی تو از نفس افتادی شکستهای حق میدم تو محسن از دست دادی ... با کینهی بسیار شهیدش کردند با ضربهی مسمار شهیدش کردند بین در و دیوار به دنیا آمد بین در و دیوار شهیدش کردند ... لگدی زد که خدا قسمتِ کافر نکند ... پشت در میزدند مادر را بی سپر میزدند مادر را یک نفر بود پشت در امّا چهل نفر میزدند مادر را ... فضّه فضّه فضّه خُذینی کار زنونهست جمع کن هر چی میبینی ... بر درب حرم داشت لگد میزد، حیف! در بر بسترم لگد میزد، حیف! مابِین لگدها لگدی کشت مرا محسن پسرم داشت لگد میزد، حیف! ... جای شُکرش باقیه همین که محسنو ندیدی از گلوی پسرت تیر سه شعبه نکشیدی نه سرش از تن جدا شد و نه روی نیزهها رفت دوباره گریز روضهها به سمت کربلا رفت دیگه دنیا بدون تو به من نمیسازه هنوز میبینمت چِشِت بازه ... تو که میسوختی محسن عجب آغوش گرمی داشت از این غم هیچکس مثل رباب آتش نمیگیرد ... من آن شاخه گل افسرده بودم که در نشکفتگی پژمرده بودم ز سوز سینهام میسوزم ای کاش! که در پشت همان در مُرده بودم مغیره گر نبود در آن کشاکش علی را من به خانه برده بودم ... یکی آتش به کلّ باغ میزد یکی بر قلب زینب داغ میزد میان آن شلوغیها مغیره به دست فاطمه شلّاق میزد ... الهی بشکند دست مغیره میان کوچهها بی مادرم کرد ... کشیدند هر طرف شیر خدا را زدند در آن میانه بچّهها را تن زهرا به زیر دست و پا بود علی انداخت بر رویش عبا را کربلا هم عبا به کار آمد بلکه باید نوشت چندین بار ... یک علی روی عبا و یک علی زیر عبا خوب شد بر روی دوش خود عبا انداختم حسین...