تا سرفه می‌کنم بدنم درد می‌کند

تا سرفه می‌کنم بدنم درد می‌کند

[ محمدرضا میرزاخانی ]
تا سرفه می‌کنم بدنم درد می‌کند  
زینب مرا نبوس که تنم درد می‌کند  
* * * *  
به خدا بده برای پهلوون  
حرف خونه‌ش افتاده سر زبون  

این علی، علی سابق نمی‌شه  
داره زنش می‌میره جوون جوون  

*اگر می‌توانی بمانی بمان  
عزیزمختو خیلی جوانی بمان*  

حال و حوصله نداره پا بشه  
بره انگشت‌نمای کیا بشه  

جوری چشمشون زدن فکر نکنم  
دیگه این زندگی رو به راه بشه  

بمونه خون خدا، خدا کنه  
بره مسجد قنفذ و نگاه کنه؟!  

مردی که زنش جلوش خورده زمین  
کجا سفره‌ی دلش رو وا کنه  

آره مردی که زنش جواب می‌شه  
سقف خونش رو سرش خراب می‌شه  

یه لباس نمونده اندازش باشه  
داره زهرا ذره‌ذره آب می‌شه  

*تنهایم و بر من یک دوست نمانده  
از فاطمه‌ی من جز پوست نمانده*  

گریه نه دلش بگیره راه می‌ره  
توی کوچه بی‌سر و صدا می‌ره  

راه خونشو خودش گم می‌کنه  
نمی‌دونه داره کجا می‌ره  
* * * *  
عین روضه، روضه اومد به سرم  
بالای سر علی‌اکبرم  

یه بابا با گریه گفت به خواهرش  
راه خیمه گم شده کجا برم؟!  

چجوری اکبرمو بلند کنم؟!  
پسر پرپرمو بلند کنم  

پای زینبم به میدون وا شده  
روم نمی‌شه سرمو بالا کنم  
* * * *  
*بنا نبود که آفت به باغ ما بزند  
پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند  

ریز ریزی ولی عزیزی تو  
چه کنم از عبا نریزی تو*  

کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است  
یاس در یاس مگر مادر من برگردد  
* * * *  
مرا جراحت پهلوی تو ز اسب انداخت  
خودم به پیش تو اما دلم به پیش در است  

مجلس ختم گرفتم کنار بدنت  
عوض فاتحه‌خوانی همگی رقصیدند  

نمک زندگی من پسرم بود ولی  
نمک زندگیم را همه جا پاشیدند  

تو این همه شدی و من هنوز یک نفرم  
نفس بکش پسرم...

نظرات