اشک یعنی یک مزار بی نشان اشک یعنی چار گُل یک باغبان اشک یعنی شعلهای سَرکَش شده اشک یعنی خانهای آتش زده اشک یعنی رهبری خانهنشین بانویی در کوچهای نقشِ زمین ای به نزدت بر سرِ پا مصطفی خیز بر پا ورنه میافتم ز پا از سخن افتادهای گرچه ولی من پسر عَمِّ تو هستم، من علی ای کتابِ عشقِ من بسته مشو همچو مَردم از علی خسته مشو ***** مسافرِ خستهی من، چرا ز خانه میروی؟ پرستوی مهاجرم، چرا شبانه میروی؟ باغ و بهار من تویی دار و ندار من تویی