اومد خبری یه شهر یه زن رو میزدن سیصد نفری زنی که پهلوشو شکست دیوار و دری چند جا زدنت هیزم به دستای محل با پا زدنت زنها جلو نیومدن مردا زدنت زدن تا تونستن با دست با پا با هیزم تو رو درآوردیم از زیر پای مردم نیازی نبوده به ضربههای چندم دلِ یه دلشکسته رو نمیشکنن که زنو جلوی شوهرش نمیزنن که یادم نمیرود که در افتاد روی تو پیچید شعلهای به پَر و پای موی تو یادم نمیرود سر تو ریختند و بعد آتش به روی معجر تو ریختند و بعد یک به یک چهل نفر همه از روت رد شدند گلبرگهای شاخهی یاسم لگد شدند ردّ غلاف روی لباست مشخص است با کینه میزدند و صدا میزدم بس است فقط قنفذ نمیزد مغیره هم میزد خالد ابن ولید با چوب میزد اما مغیره از زدنت دست برنداشت شعله ولی زِ سوختنت دست برنداشت لطمه بر این تحمّل مردانهام زدند مَردم زن من را وسط خانهام زدند **** زخمهای بدنت درده، بیهوا زدنت درده اشکای حَسنت درده، شدی نقش زمین اون که پیدا نشد چارهش اون که گم شده گوشوارهست جیگر کیه صد پارهست غریبی رو ببین نمک پدرت را به زخم جیگرت میزدند سیلی رو نباید به تو پیش پسرت میزدن کاش دروغ باشه این که غلاف رو به سرت میزدند فاطمه فاطمه جانم، فاطمه فاطمه... با غرور تو بد کردند چرا راهتو سد کردند چادرت رو لگد کردند جای پا رو ببین گره خورد تو کوچه کارت دو سه ماهی داد آزارت سرِ خورده به دیوارت روضه یعنی همین صدف علی بودی و آتیش گوهرت رو گرفت درِ سوختهای کارشو کرد و ثمرت را گرفت لگدی که به در زدن اون روز پسرت رو گرفت فاطمه فاطمه جانم، فاطمه فاطمه... پوشیه دو سه ماه روته یه کبودی رو بازوته خندههات واسه تابوته دلخوشیتو ببین دیگه در رو نمیبندی میخو از روی در کَندی به اَجل داری میخندی زندگیتو ببین ندیده چشم تاریخِ این شهر به صلابتِ من گریه کن زیر چادرت امشب به نجابتِ من دو سه ماهه میخنده مغیره به خجالت من فاطمه فاطمه جانم، فاطمه فاطمه...