
گردیده چنین مرا مقدر در خواب ببینمت مکرر محتاج هماند، چون دو عاشق دختر به پدر، پدر به دختر شرحِ لبِ چاک چاکِ ما را بگذار برای وقت دیگر زیرا که شب وصال سخت است اوضاع کسی شود مُکَدَّر من فرش نداشتم، ببخشید بگذاشتمت به روی معجر خاکی شده، خاک بر دهانم موی تو ز شام خاک بر سر این عمّه چقدر مادری کرد پس عمٓه نبود ؛ بود مادر ما هر دو خلاصه سنگ خوردیم من حداقل تو حداکثر ***** سرم شکسته دیدی که حُرمت این حرم شکسته خدا گواهه وقتی فهمیدن خیمه بیپناهه زدنم اونقدر که تنم سیاهه سرت شکسته پهلوتم مثل مادرت شکسته زدنت اونقدر که پَرت شکسته ***** بپرس از مادرت زهرا برایم ندارد استخوان سینه درمان؟ بگو از آسمان معجر بیارد نباشم اینچنین گیسو پریشان لباسم را کشیده دختری پست به او گفتم پدر دارم به قرآن بگو سقا بیاید شانه بازی بگو اکبر بخواند باز قرآن اگرچه روزگارمان سیاه است پدر چیزی بگو ما را بخندان ***** چشم انتظار میهمان زد زیر گریه قلبش شکست و ناگهان زد زیر گریه در کوچههای شام که شامش ندادند پیچید وقتی بوی نان زد زیر گریه با دیدن او حرمله زد زیر خنده با دیدن شمر و سنان زد زیر گریه انگشتر دستِ پدر یادش مانده بود تا دید دست ساربان زد زیر گریه