زان زهر نهان، که میوهی نوبر داشت خورشید، گلوی خشک و چشمی تر داشت انگار که خاک، بر سر عالم شد از کاخ برون شد و عبا بر سر داشت از کاخ برون شدو ولی شکر خدا سر داشت لباس داشت، انگشتر داشت پنجاه و دو سه بار، روی خاک نشست هر بار هوای روضهی، مادر داشت میسوخت ز حُرم زهر نه، از یاد آن هوریه که پشت در سنگر داشت آن سینه سپر، که در میان آتش جانی روی دست، در ره حیدر داشت در سوخت و، با لگد به رویش افتاد نامرد نگفت غنچهای پرپر داشت از حال که رفت، فضه با گریه دوید از آتش و دود، محسنش را برداشت در طوس نداشت گریه کن، تنها بود یعنی که هوای دیدن، خواهر داشت تا اینکه بیاید از مدینه پسرش در حجرهی در بسته، نظر بر در داشت یا امام رضا