
شب تاریک کلبهی فقرا روشن از پرتو عِذار علیست وصف او نیست کشتن مرهب کشتن نَفس شاهکار علیست همه طاعات اِنس و جن هم سر با یکی ضرب ذوالفقار علیست وقت تسلیم جان مُعَیِّد را دیده و دل در انتظار علیست هرکه دارد علی چه غم دارد با تولی او چه کم دارد وقت عشق است چشم تر بدهید شمعها مژدهی سحر بدهید کار دل گیر یک نگاه شماست بر مناجات من اثر بدهید از شلوغی شهر بیزارم کوچهها فرصت گذر بدهید دوست دارم به اوجتان بپرم بیقرارم که بال و پر بدهی مینشینم کنار در بیتاب تا به پاهای من خبر بدهی راه باز و مسیر بیخطر است توشه بردار موقع سفر است سفری تا دیار دلبرها تا زمین بهشت پرورها سفری تا نهایت مستی در طواف حریم ساقرها آسمانی ترین شدیم اینجا پا به پای پر کبوترها خانههارا ببین همه از دم شاخهی یاس روی سردر این مدینه است شهر پاک و زلال چشم سارِ تمام ساقرها این مدینه است مرکزیت نور تربت پاک چهار حجت نور یک زیارت کنار ابر بهار یک بقیع است و زائران بسیار دو قدم بیشتر نمانده ولی به در بسته خوردهایم انگار از همین جا دخیل میبندیم پشت این پنجره همین دیوار مگه امشب ولادت نیست شمع روشن کنید دور مزار ذات غیب خدا شده ظاهر در جمال محمد باقر آمدی ای امام پنجم ما آمدی ای یگانه بیهمتا برفها آب شد زمین خندید از بهار تو ای گل زیبا آمدی تا که علم را بشکافی مثل کشتی به سینهی دریا تا ابد آسمان آبی تو سایه انداخته سر دنیا تو در این صفحههای خالی دل رنگها میزنی، نقشها میزنی به رنگ خدا جوهر بندگیست در قلمت غیر توحید نیست در قلمت ای سرآغاز ناب ماه رجب وی شروع کتاب ماه رجب با غرور جمادیالثانی سر زدی آفتاب ماه رجب اشکهای تو لحظهی میلاد شده عِطر و گلاب ماه رجب یک زیارت برایمان بنویس در شب مستجاب ماه رجب بار بلا به شانه کشیدم به کودکی از صبح تا غروب چه دیدهام به کودکی از خیمهگاه تا دل گودال قتلگاه دنبال عمههام دویدم به کودکی آن شب که در مقابل من عمه را زدند فریاد الفرار شنیدم به کودکی ****** دهان بانی کنم انگار گوهر میزند بیرون در آن ساعت کزآن اوصاف حیدر میزند بیرون تخیل میکنم حول علی سر میرود بالا قلم در دست میگیرم غزل پر میزند بیرون کدامین شاه را سفرهاست از نان و نمک تنها که با صد وصله بر نعلین از در میزند بیرون به مسجد در برای خطبه خواندن پای بگذارد ز مسجد کلکِشان از شوق منبر میزند بیرون علی آمد به قصد فتح، قربان قدمهایش به استقبال او در خود ز خیبر میزند بیرون علی قصد شفاعت گر کند در روز رستاخیز صدای من من شیطان ز محشر میزند بیرون مرا با اوست وقت جان سپرد وعدهی دیدار بیایَد روحم از شادی ز پیکر میزند بیرون ای که گفتی فَمَن یَمُت یَرَنی جان فدای کلامِ دل جوید کاش روزی هزار مرتبه من مُردَمی تا بِدیدَمی رویت (یا حیدر، (یا علی مولا)۳...) با مَدحَت غصه شب شد خاک درت شد هرکه خَلَف شد سنگی که شده متوسل با نظر تو، دُرّ نجف شد مانده علی زیر زبانم، مَزِّهی انگور تو میشود از اهل بصیرت، هرکه شود کور تو خلق شده عالم امکان، یکسره از نور تو حیدری و بنده نوازی، خلق نیازند و تو نازی میسپارم دست تو دل را، راضیام از آن چه تو سازی (یا علی مولا، علی مولا...) (یا حیدر، (یا علی مولا)۳...) نرفته غیرِ نبی اوج آسمانش را ندیده غیرِ خدا اول زمانش را سری نمانده که از وصل او، نرفته ز هوش نمانده گوش که نشنیده داستانش را به خاک بوسی این خانه دلخوشیم اما خداکند که نگیرند آستانش را به آن دهان که مَطاعی بجز علی دارد بگو که تخته کند تا ابد دُکانش را اگر رسول نگوید علی ولیالله خدا نمیشنود لحظهای اذانش را کسی که در وسط کارزار پیغمبر هزار مرتبه پس داده امتحانش را کسی که کند در قلعه را به دست اما به زورِ زانویِ خود، خورد کرد نانش را ****** از ابتدا پدرش فکر ما گداها بود که سفرهی کرمش را به مجتبی بخشید غریب بود اگر چه گدا فراوان داشت کریم بود بدون سرو صدا بخشید کریم کار ندارد به اسم و رسم کسی غریبه را چه بسا بیش از آشنا بخشید مَلامَتش نکنید آنکه را مدینه نرفت مدینه زائر خود را به کربلا بخشید گمان کنم که دِگر مادری زمین نخورد خدا فقط به حسن این چنین بَلا بخشید ****** هرچند آفریده خدا چهارده کریم اما یکی از آن همه را سفره دار کرد مارا پیاده کرد سر سفرهی حسن آن کشتی حسین که مارا سوار کرد خشمت نیاز نیست، در آنجا که میشود با قاسمِ تو قافله را تار و مار کرد باید به بازوی حَسنیت دَخیل بست وَرنه نمیشود که جمل را مهار کرد ارزان تورا فروخت به حرف معاویه زهری به کام تشنهی تو روزه دار کرد زهری که میشکافت دل سنگ خاره را در حِیرتم که با جگر تو چکار کرد