این خانه از وجود تو سامان گرفته بود

این خانه از وجود تو سامان گرفته بود

[ حسن حسینخانی ]
این خانه از وجود تو سامان گرفته بود
از خانه‌ام کجا رفتی ای خانه‌دار من؟

نفرین بر آن سیه‌دلی کز جفای دون
هم روی تو سیه نمود هم روزگار من
*****
دلی شکسته و جانی نهاده بر کفِ دست
بگو بیا که بگویم بگیر هان، ای دوست

مرا رضای تو باشد، نه زندگانی خویش
اگر مُراد تو قتل است وا رهان ای دوست

به لطف بریزی اگر خونِ من روا باشد
به قهرم از نظرِ خویشتن مران ای دوست

گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت؟
اجازه دِه که بمیرم بر آستان ای دوست

تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مِهر تو باشد در استخوان ای دوست

که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد؟
ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست
*****
جز بلا هر چه گرفتیم ضرر بود ضرر
از بلا دیده هر از گاه بلا هم بطلب

بر سرِ سفره‌ی ما رزق طرب نیست که نیست
از جگرسوختگان روزی ماتم بطلب

خواستی جان بدهی بر درِ این خانه بیا
آب و نان خواستی از سفره‌ی حاتم بطلب

همه رفتند سگِ قافله جا مانده هنوز
کربلا می‌طلبم شاهِ دو عالم بطلب
*****
تو رو کُشتنت غریب، ابی عبدالله
یه سپاه نانجیب، ابی عبدالله

هتک حرمت کردند، همونا که نامه دادند تو رو دعوت کردند
هتک حرمت کردند، تو سراشیبی گودال قیامت کردند

هتک حرمت کردند، شمر و خولی و سنان یک‌دفعه دورت کردند
هتک حرمت کردند، پیش چشم خواهرت بهت جسارت کردند
*****
فاصله کم شده کمان‌داری تیرها را دقیق‌تر می‌زد
نیزه‌داری بر آن تنِ زخمی، نیزه‌اش را عمیق‌تر می‌زد

چقدر دیر آمدم تیغی، بوسه بر روی مهربانت زد
قاریِ خوش‌صدای آل الله، چه کسی چکمه بر دهانت زد؟

تشنه بود و به خاک‌ها خونش، از رُخ و گونه و جبین می‌ریخت
یک نفر خنده زد به تشنگی‌اش، پیش او آب بر زمین می‌‎ریخت
*****
این عبای پیمبر است حسین
نگذار این همه کشیده شود
بوسه‌گاه نبی خداحافظ
وای اگر این گلو بُریده شود

نظرات