آنقدر که دل ما سوخت در خانه نسوخت

آنقدر که دل ما سوخت در خانه نسوخت

[ حسن حسینخانی ]
آنقَدَر که دل ما سوخت در خانه نسوخت
مرهمی هست اگر روی دلِ ما بگذار

گریه‌ای جمع کن که باید رفت
این جهان وقت خیلی کم است

فرصت نیست دل به صحرا زدن تلاش من است
این جهان جای استراحت نیست

هر که ناراحت از فراق نشد
وقت شب های قبر راحت نیست

آه و افسوس می‌خورَد هر شب
آنکه سفره‌نشین هیئت نیست

علت رحمت خدا گریه است
هر کجا گریه نیست رحمت نیست

جَنَّت آنجاست که علی دارد
جَنَّت بی علی که جَنَّت نیست

خون دل جای خون تن دادی
شأن گریه کم از شهادت نیست

رنج نابرده گنجِمان بخشید
لطف زهرا به شرط خدمت نیست

همه سرمایه‌دار حُبّ توییم
گنجی اندازه محبّت نیست

عزّت بی‌تو را نمی‌خوام
عزّت به تو غیر ذلت نیست

حرف تو حجّت است
غیر از تو هیچ کس حجّت نیست

تو اگر خانه‌دار این بیتی
خانه‌داری کم از نبوت نیست

مبهوت و مات مانده‌ام این روز آخری
دست شکسته سمت دَسداس می‌بری

بیا کار کن اصلا ولی نشسته نکن
تو را به دست شکسته، مرا شکسته نکن

مگر قرار نبود سمت پر زدن نروی
مگر تو قول ندادی بدون من نروی

هنوز هم به شفایت امید دارم من
میان خانه‌ی خود صبح عید دارم من

بنا نبود مگر غمگسار من باشی
میان معرکه‌ها ذوالفقار من باشی

بمان که خانه امنی برات می‌سازم
مدینه را همه را خاک پات می‌سازم

اگر نشد سر شالی را به خویش بند کنم
و از روی تو در خانه را بلند کنم

اما به جاش دو تار سوخته از شانه‌ات درآوردم
و‌ میخ را ز در خانه‌ات درآوردم

تازیانه دنیامو ازم گرفت
آتیش آرزوهامو ازم گرفت

خدا لعنت کنه مغیره رو
مادر بچه‌هامو ازم گرفت

رسم این است اگر در حرم خون خدا
عاشقان سر بگذارند تو جان را بگذار

نظرات