حالا که حرف حرف بهار است و یار نیست این روزهای بعد زمستان بهار نیست نامش هزار و چهارصد و چندمین عزاست عیدی که بی تو آمده و شرمسار نیست خوشبخت آنکه خانهٔ دل را تکانده است بر فرش خانهٔ دل من جز غبار نیست هر چند بهتر است نیایی به شهر ما اینجا دلی برای شما بیقرار نیست نام تو بر لب من در دل هوای غیر این راه و رسم عاشقی و انتظار نیست در کربلا نفس زدهایم و برای ما دیگر هوای هیچ کجا سازگار نیست (اندازۀ تمام جهان گریه میکنی روضه به هر بهانه اگر برقرار نیست)2 زینب عزای پنج تن آل کبریاست بدبخت آنکه در غم او سوگوار نیست آنقدر گریه کرد برای برادرش هر کس که دید گفت دگر ماندگار نیست
ای جانم به این مداحییییییییی