
عمّهات خسته شد از بس که سرش پایین بود **** سایهی خواهر من را زن همسایه ندید مانده حالا وسط این همه لشکر چه کنم؟ **** صرف تو شد جوانیِ من، تا جوان شدی امّا ببین تو باعث قدّ کمان شدی روح من است که دمیده به پیکرت روح مرا مگیر زِ تن، جان مادرت **** دو بار اگر بزنی لب به هم شود بابا