شگفتا از این آب آتشفُروز شگفتا از این ساغر لالهپوش که لب تَر نگشته دل از دست رفت به لب مِی نخورده ز من بُرده هوش شگفتا از این فصل دیوانگی از این بانگ پیوستهی نوش نوش چنان مست گشتم چنان بیخودم که تا صبح محشر نباشم به هوش خدایا که هست این شگفت بزرگ؟ که هست این خداروی آتشفروش؟ بگو کیست ساقی؟ بگو پیر کیست؟ که میآید از بادهاش این سروش منم ساقیِ آبشار غدیر امیری حسینٌ و نِعمَالامیر ***** که میبینم؟ این کیست، این دلنشین؟ که حتی به رؤیا ندیدم چنین شگفتا از این چشم شهلافروش شگفتا از این دست مِیآفرین شگفتا از این قدّ بیانتها ستون بلند فَلَک بر زمین شگفتا از این ماه خورشیدکُش از این گیسوان، نه بهشت بَرین از این خضرِ یوسفرُخِ نوحدل مسیحاترین چشم و موسیترین دو صد باغ مهتاب در یک نگاه دو صد خوشهی یاس، در یک جبین ز ناز قدومَت خداوند گفت به خود از ازل، از ازل آفرین پس از نام تو راه وصفَت خدا نَهد تا ابد، تا ابد نقطهچین فقط مادرت نه، خدا هم سرود حلالت بوَد شیر امّالبنین نوایت حریر و دَمت دلپذیر امیری حسینٌ و نِعمَالامیر ***** خدا جلوه دارد به پیشانیات به چشم سحرخیز قرآنیات ادبخیز و جانپرور و پُرشکوه افقهای سرسبز نورانیات تو و دستهای بلند قنوت من و دست خالی و مهمانیات علی هم طواف دو دستت نمود و شد باغ چشمت چراغانیات دو عالَم اسیر بزرگی تو دو موری اسیر سلیمانیات زمان میانداریات محشر است تو و تیغ و میدان و سلطانیات زمینلرزه افتاده بر دشتها ز گام تو و نام طوفانیات نوشتی به خونت در آن آبگیر امیری حسینٌ و نِعمَالامیر ***** (هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید بلندمرتبهشاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد)