خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت به دست قدرت خود خلقتی شگفت آورد گرفت پرده ز رویش جهان گلستان ساخت کشید قامت او را قیامتی برخواست برای غارت دلها سپاه مژگان ساخت ز اوج شانهی او آسمان به خاک افتاد برای هر سر زلفش دلی پریشان ساخت میان طاق دو ابروی او گره انداخت از آن به تیغ گره خورده باد طوفان ساخت خدا برای حماسه دلاوری آورد برای شیر خدا شیر دیگری آورد نسیمی از تو وزید و زمین شکوفا شد بهشت در به در کوچههای دنیا شد برای آنکه به پای تو لالهها ریزند در ازدحام ملائک دوباره دعوا شد همان شبی که رسیدی مدینه یادش هست نگاه کردی و عالم پر از مسیحا شد همان شبی که به گوشت علی اذان میگفت بهشت غرق گل از خندههای زهرا شد تو آمدی و به این خانه شادی آوردی که با تو خنده به لبهای مجتبی وا شد نگاه کن که تمام دلم طلا گردد اگر اشاره کنی خاک کیمیا گردد شکوه چشم تو هوش از تبار گلها بُرد زلال آمدنت آبروی دریا بُرد شمایلی ز تو یوسف شبی به خوابش دید حدیث روی تو گفت و دل زلیخا بُرد بهانهی تو به صحرا کشید مجنون را کشید عکس تو و دودمان لیلا بُرد قسم به جادوی چشمان مست آهوها که گرد راه تو صبر از تمام صحرا بُرد شکافت سینهی امواج سهمگین را باز کسی که نام تو را در کنار دریا بُرد حرارت نفست کوه را کند سیلاب که جذبههای دمت رونق از مسیحا بُرد شبی نیامده بی عطر سفرهی صبرت که دستهای تو میراث مرتضی را بُرد قسم به مشک قسم بر دلت که بیهمتاست خوشا به حال تو آقا که مادرت زهراست شراب کهنه نوای تو در سبو دارد بخوان که با تو مناجات رنگ و بو دارد برای آنکه زند بوسه بین ابرویت رکاب پای تو را زینب آرزو دارد هنوز مالک اشتر ز ناز ضربت تو میان عرصعهی صفّین گفتگو دارد صدای نعرهی گیرای ذوالفقار این است نبرد کن که نبرد از تو آبرو دارد میان معرکه وقتی سوار میآمد صدای هلهلهی ذوالفقار میآمد رسید نوبت رزمش، رسید طوفانش زمین به لرزه زمان در شگفت میدانش گرفت پای رکاب و نشست بر مرکب دوباره زهرهی شیران درید چشمانش نیامده همه قبر خویش را کَندند نیامده همهی دشت شد به فرمانش خدا به خیر کند زد گره به ابروها خدا به خیر کند از دو تیغ برّانش نفس به سینهی دشمن ز هول پنجه کشید گرفت گرد و غباری ز شور جولانش همان که سینه ستبر آمده برای نبرد همان که حضرت حیدر شده ثناخوان تمام شهر مدینه نمیرود در خواب بدون زمزمههای نسیم قرآنش به وقت سجده دل آسمانیان بُرده حسین مست تماشای عطر عرفانش دل از تمامی دلهای مشرقی میبُرد به آن رخی که به بازار عاشقی میبُرد یا ابالفضل