
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مكن تا نكَنی بنیادم دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی ز كدام باده ساقی به من خراب دادی فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق كه در این دامگه حادثه چون افتادم من مَلك بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار چه كنم حرف دگر یاد نداد استادم گر خورد خون دلم مَردمك دیده سزاست كه چرا دل به جگر گوشه ی زهرا دادم از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری كه در این گنبد دَوّار بماند ____ كویت كجاست تا كه به پایت سرآوریم یلدای خود به پیش تو با هم سرآوریم تا راه خویش گم نكنیم از مسیرتان نوری بده كه دیده ی روشن گر آوریم نوری كه باز ما همه مقدادتان شویم ما هم به راه سیدمان باور آوریم گیرم برای نوحه ی تان یا به زیر تیغ تكلیف هر چه هست بگو حنجر آوریم تا چشم زخم ها نرسد بر ولی یمان جان را سپر كنیم و برِ رهبر آوریم در خشكسالی دل و در قحط معرفت ؟باید به دوش بال بصیرت در آوریم این چشم ها كه لایق دیدارتان نشد ما آمدیم تا كه دو چشم تر آوریم صاحب عزای روضه ی تان مادر شماست با اشك خود دو شاخه ی نیلوفر آوریم امشب اسیر گریه در این زینبیه ایم تا مرهمی برای گلی پرپر آوریم