دلِ هر خیمه میسوزد به احوال دل زینب که بر بادِ فنا رفته تمامِ حاصل زینب غریبم من... ***** نمیدانی چه سان بیتو به سر عزمِ وطن دارم ز هجده یوسفم با خود، فقط یک پیرُهن دارم خودم دیدم در این صحرا، گُل من دست و پا میزد ***** شب، من از یک طرف و جمع پریشان یکسو هستیِ سوخته یکسو، دلِ سوزان یکسو مادران یک طرف و نعش جوانان یکسو کودکی گمشده در دشت و بیابان یکسو چه بگویم؟، چه شبی را به سر آوردم؟ با نمازِ شبِ بنشستهی خود سر کردم نتوانم که بگویم چه بدیدم آن شب داد روزِ سیَه و موی سپیدم امشب پیِ اطفال به هر سوی دویدم امشب خارها بود که از پای کشیدم امشب