در شعله‌ی شرارت خود را کباب کردم

در شعله‌ی شرارت خود را کباب کردم

[ حاج مهدی سلحشور ]
در شعله‌ی شرارت خود را کباب کردم
خاکستر دلم را سهم عذاب کردم

این نفْس، نفْس نامرد، با روح من چه‌ها کرد
در آینه همیشه خود را عتاب کردم

از خَلق ناامیدم، نازِ تو را کشیدم
آداب عاشقی را این‌گونه باب کردم

توبه‌پذیر بودی، هِی توبه می‌شکستم
هر نقشه‌ای کشیدی نقش برآب کردم

یاغی‌گریِ من را نادیده می‌گرفتی
پرونده‌ی خودم را پیشت خراب کردم

دنیا وَبالِ من شد، زندانِ بالِ من شد
پیک رهایی‌ام را دیدی جواب کردم

یا غافرَ الخطایا، یا رازقَ البرایا
دیدم گدانوازی، سویت شتاب کردم

این بنده‌ی گرفتار با ضجّه می‌زند جان
شرمنده‌ام از این‌که‌ تَرکِ ثواب کردم

گفتم گناهکارم گفتی غمت نباشد
ای دوست روی قولت خیلی حساب کردم!

وقتی شکست خوردم زهرا حمایتم کرد
خوشحالم این‌ که او را مادر خطاب کردم

از کودکی خودم را دست علی سپردم
پس بهترین پدر را من انتخاب کردم

بارانِ صحنِ حیدر، جانِ مرا جَلا داد
پای ضریح ساقی، غسلِ گلاب کردم

گریه‌کنِ حسینم، داراییِ من اشک است
سرمایه را تماماً خرجِ رباب کردم

تیری سه‌شعبه آمد، حلقوم طفل را بُرد
از شرحِ شرمِ ارباب من اجتناب کردم

بازار یادم آمد، آزار یادم آمد 
تا بین روضه‌ی شام فکر طناب کردم
****
نسبت به قبل بس که تو تغییر کرده‌ای
بالای نیزه دیده به تو دوختم حسین

یک روح در دو تن، همش نَقل ما دوتاست
تو در تنور رفتی و من سوختم حسین

من زینبم که طاقتِ کوچک‌ترین خراش
بر روی مُصحفِ بدنت را نداشتم

با دیدنت به نیزه کنار آمدم ولی
دیگر توقّع زدنت را نداشتم

جانا زِ روی نیزه‌ی اَعداء نگاه کن
مانندِ تو عزیزدلم دل‌شکسته‌ام

گر تو سرت به سنگِ حرامی شکسته‌ است
من هم سرم به چوبه‌ی مَحمل شکسته‌ام

بر روی نیزه آمده‌ای پا‌به‌پای من
گاهی عقب می‌افتی و گاهی جلوتری

دشمن خیال کرده که من بی‌کسم حسین
بر روی نیزه هم تو مرا سایه‌ی سری

گر چه جریحه‌دار شد این‌جا غرور من
اما به خاطر تو خودم را نباختم

در کوفه بیش‌تر دل من سوخت چون که من
یک در میان اهالیِ آن را شناختم 
****
گر عشق تویی رواست حیران گردم
از دِیرنشینانِ بیابان‌گردم

یک عمر مسیحی شده بودم تا که
امروز به دست تو مسلمان گردم

نظرات