شکایت از من عنایت از او

شکایت از من عنایت از او

[ حاج مهدی سلحشور ]
شکایت از من، عنایت از او
قنوت از من، اجابت از او
گناه و عصیان همیشه از من
همیشه عفو و حمایت از او

مرا فراخواند و من نرفتم
بغل گشود و محل ندادم
که بوده دائم فرار از من
که بوده همواره دعوت از او

عجب خدایی، چه باوفایی!
چه مهربانی، چه آشنایی!
که من گُنَه کردم و به جایم
مدام بوده خجالت از او

گناهکاری‌ست عادتِ من
گناه‌پوشی‌ست عادتِ او
ندیده جز ناسپاسی از من
ندیده‌ام جز محبّت از او

مگر چه می‌خواست غیر طاعت
چه خواست از من به جز اطاعت
نکردم از او اطاعت اما
همیشه دیدم اطاعت از او

رسیده‌ام با دو بال بسته
رسیده‌ام خسته و شکسته
حسین را صدا زدم تا
مگر بگیرم شفاعت از او

حسین از سنگ دُر بسازد
زِ من هم ای کاش حُر بسازد
امید دارم بغل بگیرد
مرا که بوده رفاقت از او 

عجب رئوفی عجب رحیمی!
عجب بزرگی عجب کریمی!
که ساربان نیز سائلش شد
گرفت او نیز حاجت از او

به تیغ اِذنِ حضور داد و
به دِشنه اِذنِ عبور داد و
درون گودال بود و خنجر
گرفت اِذنِ زیارت از او

حسین در خاک و خون پُر از تب
به خیمه در آه و ناله زینب
برادری مانْد و خواهری رفت
اسارت از این شهادت از او
****
از جان خود اگرچه شد گذشتم به راحتی
دل کنده‌ام از تنت با چه زحمتی!

می‌خواستم به پات سرم را فدا کنم
اما به خواهر تو ندادند مهلتی

بهتر نبود جای تو من کشته می‌شدم؟
بی تو چگونه صبر کنم؟ با چه طاقتی؟

از بس برای زخمِ لبت گریه کرده‌ایم
چشمی ندیده‌ام که ندیده جراحتی

تو رفتی و غرور حریمت شکسته شد
هنگام غارت حرم‌، آن هم چه غارتی!

این بچه‌ها تمامی‌شان لطمه خورده‌اند
با من ولی به شِکوه نکردند صحبتی

غصّه نخور حقیر نشد خواهرت حسین
از فتحِ شام آمده‌ام با چه هیبتی!

عباس اگر نبود، اسارت چه سخت بود
ممنونم از حمایتِ آن چشمِ غیرتی  
****
آه الشّام!
تو همین جمله خلاصه شد دردام
روضه‌ی بازِ منه نگاه از بام

دَم دروازه رسیدیم حسین 
جرعه جرعه غم چشیدیم حسین
ما که خانواده‌ی عصمتیم
حرفای بَدی شنيدیم حسین

ورودیِ شهر شامات حسین
افتادیم توی مکافات حسین
دورمون غلام و رقّاصه بود
دَمِ دروازه‌ی ساعات حسین

ای کشته‌ی گندم ری
من کجا و مجلس مِی
قلبم داره کَنده می‌شه
آرومم کن از روی نِی

نظرات