ایستادم به بلندی بدنم لرزان شد

ایستادم به بلندی بدنم لرزان شد

[ حاج حسن خلج ]
ایستادم به بلندی بدنم لرزان شد
زیر خروارِ نی و سنگ تنت پنهان شد

بسکه مبهوت جمال احدیّت بودی
که در آوردن پیراهن تو آسان شد

[یک جسم و تیر این همه، تا پر، کجا رواست؟
یک قلب و تیغ این همه، تا قبضه ای دریغ

***
آن تشنه شهید را تماشا می کرد

از اشک دو دیده را چو دریا میکرد
ای کاش که از اینهمه تیغ و پیکان

یک تیغ به قلب زینبت جا میکرد
***

دعا کن خواهرت زینب بمیره
نباشه بعد تو ماتم بگیره

اگر کشتند چرا خاکت نکردند
کفن بر جسم صد چاکت نکردند

اگر کشتند چرا آبت نداند
تو را زان دُرِ نابت ندادند

برادر جان سلیمان زمانی
چرا انگشت و انگشتر نداری]

***
چقَدَر نیزه فرو رفته به جسمت، گوئی

گودی قتلگهت تنگ تر از زندان شد
نعل تازه به سم اسب زدن فکر که بود؟

که سراپای تو با سطح زمین یکسان شد
آنقَدَر زیور و خلخال ربودند زما

که به بازار طلا نرخ طلا ارزان شد
***

نظرات