
اي اختر برج هُدي، روح طهارت آقا سلامي از دل و جانها نثارت اي نام روحافزاي تو هاديِ دلها نامت علي، هادي است اسم مُستعارت راه ميانبُر را به دلها باز كردي هركس كه دارد قصد پابوس و زيارت با اينكه دستت بسته امّا سفره داري از دور سائل را تو بنشاني كنارت حتي تو در تبعيدگاهت ياد مايي هر روز مياُفتد به سمت ما گذارت گاهي گِره كور است امّا ميشود باز پيداست يار ماست قلب غمگسارت تو آن طبيب حاذقِ در بند هستي كز ظلم نامردان شده غربت دچارت غربت نه از دشمن كه گاه از دوست ديدي يك ذره امّا كم نشد از اقتدارت چيزي نمیگفتي از سعايتهاي ياران شِكوِه نكردي از عدوي بيشمارت حتي حسن از مكرِ بدخواهان به سختي ميآمد و يك لحظه ميشد هم جوارت در سامرا هر قومي از دشمن اَمان داشت زندانيِ زهرا وليكن در مَرارت با اينكه عالم تحت فرمان شما بود تحريم شد حتي تو را باغ و بهارت در پادگانها زندگي كردن محال است دشمن اُميدي داشت زين طرح و حقارت ميخواست دست آل زهرا را ببندد ميخواست اصلاً مَحو سازد اعتبارت وقتي حريف پَرتُوِ نورت نميشد ديگر بنا ميكرد بر عترت جسارت اي سامرايت كربلاي حضرت تو اي همچو عمّه شد اسيري افتخارت از بس به ياد عمّه ات خون گريه كردي شد پِلكِ چشمت زخم، زان داغ اسارت گاهي ندا ميكردي، اي جدّ غريبم جانم فداي خواهر شب زندهدارت گاهي كه از دشمن اهانت ميشنيدي ياد رقيه ياد زينب بود يارت روزي كه آن كَذّابه آتش بر دلت زد با نام زينب خواست سازد بيقرارت كذّابه آنجا طعمة درّندگان شد نفرينِ تو سوزاند او را در حرارت كّذابهها اين روزها هم نقشه دارند آن نقشهاي كه شد پياده در مزارت تهديد زينب را به سر ميپَروَرانند جان رقيه چارهاي كن بر تبارت صد بار آتش در حرم افتاد بس نيست؟ آيا هنوز آن فتنه را داري نظارت آري مگر شيعه بميرد دسته جمعي تا باز هم تكرار گردد آن جسارت بالاي گنبد پرچمِ سبز ابالفضل يعني كه اينجا علقمه ما ذوالفقارت بر هر ضريحي پرچم سرخ حسيني يعني كه اينجا كربلا ما رهسپارت ميخوانم اينك صاحب تيغ و علم را با نهضتش آزاد سازد هر حرم را