
دست حق نام تو را حضرت رهبر عالم بنوشت شکر حق نوکر تو نام مرا هم بنوشت بینصیب است کسی که زِ غمت کم بنوشت باعث دلخوشی گریهکنان بیتاب یا علیً النقی این نوکر خود را دریاب یا مجیب الدعواتم بنگر حال مرا بلکه کُنتُم شُفَعاعی بده اقبال مرا آخر سال بده روزی یک سال مرا نور عالم شدی و منشأ خورشید شدی روضهخوان گفت: که یک عمر تو تبعید شدی روضهخوان گفت: که نامرد اهانت میکرد بد دهان بود و به آل تو جسارت میکرد داشت در حق شما سخت شرارت میکرد گرگ بیرحم چه ها با دل یوسف میکرد به امام من و تو، جام تعارف میکرد روضهخوان گفت: تو را قلب کبابت دادند روضهخوان گفت: تو را سخت جوابت دادند وسط بزم حرامی که عذابت دادند ناگهان روضهی جانسوز تو را شد در یاد دَخَلَت زینب محزون عَلی ابن زیاد خواهر شاه مرا مردم بزدل بُردند وسط عدهای از جانی و قاتل بردند روح حق را به بَر باطن باطل بردند چشم نامحرم و ناموس خدا صد فریاد دور تا دور حَرم پُر شده بود از بی داد چشم ارباب از آن تشت به زینب افتاد --- یزید میزنه روی لب برادرم شدید میزنه جلوی چشم دختر شهید میزنه یزید میزنه به جان میزنه درست مثل حرمله و سنان میزنه شبیه شمر و خولی بیامان میزنه با چوب عادی نه با خیزران میزنه --- بین مجلس حُرمت سلطان شکست آنقدر زد بیحیا، دندان شکست همزمان با ضربِ چوب خیزران دخترش با دست میزد بَر دهان --- نالهها تا به ثریا میرفت خیزران بود که بالا میرفت خواهرش گفت به صد شور و مَحَن: پیش چشمم به لبش چوب نزن ظاهراً آن چوب بَر لب میخورَد باطناً بَر دل زینب میخورَد --- هیچکس مثل او پلید نشد خیزران خسته شد یزید نشد --- آیهی تطهیر و شراب وای وای