شب بود قبله جانمازی سوی او داشت کعبه برای دیدنِ رویَش وضو داشت رشک مَلَک بود آن حصیر زیرِ پایَش هر شب خدا مشتاق صوت ربّنایَش چشم سیاهش روشنای راه ایمان هر ناوک مژگان او یک خط قرآن از خلوتش گرچه دو عالَم فیض میبُرد اوج مصیبت در دل این شب رقم خورد ناگاه قومی بیادب حُرمت شکستند تسبیح فیض خَلق را از هم گسستند پای برهنه سربرهنه در دل شب بُردند او را و فلَک در تاب و در تب خالیست جای فاطمه انگار اینجا تا که بگیرد باز دامان علی را در کوچههای بیکسی او را کِشیدند با هر قدم آه از نهاد او شنیدند از داغ این غم عالَمی در پیچ و تاب است سرمنزل این کوچهها بزم شراب است بزم شراب امّا خبر از خیزران نیست ناموس او در مجلس نامَحرمان نیست از سامرا برخاست آه شام آن شب یک سوی صد نامَحرم و یک سوی زینب یک سو سَری بَر تشتِ زر، یک سو رقیّه یک سو سراسر خنده و یک سوی گریه یک سوی چوب خیزران می خورد بَر لب یک سو «مزَن ظالم به لبها» داشت زینب از بس اسیران را عذاب آن خیزران داد از تشت آخر سَر به روی خاک افتاد ***** (نکُنه روبهرومی خودتی یا عَمومی؟! نشناختمِت هنوزَم خودت بگو کدومی؟! صورت نصفهنیمه حال سرِت وخیمه به همه گفتم این سَر تمومِ زندگیمه مَنو زدن مَنو زدن دشمنِت سرَم ریخت مَنو زدن مَنو زدن صورتم بههم ریخت تو رو زدن تو رو زدن نیزهها و خنجر تو رو زدن تو رو زدن پیشِ چشم مادر)