چشمهایت فرات دلتنگی اشکهایت تلاطم غمهاست حال و روزِ دل شکسته تو از نگاه غریب تو پیداست ای غریب مدینۀ دوّم مرد خلوتنشینِ سامرّا التماس همیشۀ باران حضرت عشق التماس دعا کوچۀ خاکیِ محله غم در غرور از حضور ساده توست ولی افسوس شرمگین تو و پای پُر پینه و پیاده توست آه آقا تو خوب میدانی که دلِ بیقرار یعنی چه پشت دروازههای شهرِ ستم آن همه انتظار یعنی چه چه به روز دل تو آوردند رمقِ ناله در صدایت نیست بگو ای نسل کوثر و زمزم بزم شومِ شراب جایت نیست بیگمان بین آن همه غربت دل تنگ تو نینوائی شد روضههای کبود طشت طلا در نگاه ترت تداعی شد آری آن لحظه ماتمِ قلبت بی کسیهای عمّه زینب بود قاتلت زهر کینهها، نه نه ! روضۀ خیزرانی لب بود [وارد آن بزم تا آن شب شدی سوختی خاکستر زینب شدی بنگر چه غوغایی شده زینب تماشایی شده چون جمله را یزید به بزم شراب خواست ساغر گرفت و از دل زینب شراب خواست