سر شوریده دل بی سر وسامان داریم

سر شوریده دل بی سر وسامان داریم

[ حنیف طاهری ]
سرِ شوریده، دلِ بی سر و سامان داریم
از دلِ سوخته‌گان شمعِ شبستان داریم

به هوای تو بمیریم اگر صدها بار
باز هم در هوسِ دادنِ جان، جان داریم

خنده و گریه‌ی عشاق ز جای دگر است 
عجب آن دیده‌ی گریان لب خندان داریم 

ای جگر گوشه‌ی دلبندِ مُعینَ الضُعَفا
دولتِ عشقِ تو از شاهِ خراسان داریم

 غیرت شیعه همینجاست در آب و گل ما 
به دعای خود زهراست که ایران داریم 

هر کجا نام شما هست همان کشور ماست 
مادر حضرت زهرا به خدا مادر ماست 

شکر این مادری و مهر خدادای را
یاد دادند بمانند می یا هادی را 

با توسل به تو مشمولِ عنایت شده‌ایم
ما به دستِ کلماتِ تو هدایت شده‌ایم

 ای به مانند علی جاذبه‌ات دافعه‌ات 
چهارده آینه جمع آمده در جامعه‌ات

چهارده نور در این آینه بندان داریم 
چهارده بار در این جامعه قرآن داریم

چهارده جام می و ساقی کوثر ساقی‌ست 
چهارده قرن گذشته است کلامت باقی‌ست 

شور تو کرده به پا در دل ما هنگامه 
می‌رسد دست به دست تو زیارت نامه 

خط پابوس زیارت به زیارت هستی
در زیارات عبارت به عبارت هستی 

این تو هستی که همیشه همه جا با مائی
مشهد و سامره و کرب و بلا با مائی

 حیف من قدر تو را خوب نمی‌دانم
حیف باز هم جامعه را خوب نمی‌خوانم 

حیف شب قدر است که میقات تو را می‌فهمد 
مطلع الفجر مناجات تو را می‌فهمد 

 تو مسیح که به تصویر دمیدی جان را 
شيرِ در پرده اشاراتِ تو را می‌فهمد

چرا چنین متوکل به ما جفا کردی 
شدی به کین متسول ستم روا کردی

غم مدینه را برام بس نبود ای نامرد 
که غم و تهمت و تبعید را روا کردی

مگر مرا به تمسخر گرفته‌ای
کان شب به جشن و لهو و لعب خواهش قنا کردی 

سرور و چه بساطی چیدی

سرود و بزم تو تنها سر بریده نداشت 
چرا ز هم نبریم به من جفا کردی
 
ز روی پاک و نجیبم حیا نکردی تو 
چه سان ز شعر من بی حیا، حیا کردی 

برای حفظ مطاع دو روزه‌ی دنیا 
تو باب در همه جا سب اولیا کردی 

به بغض آل علی راه کربلا بستی 
جفا به زائر سلطان نینوا کردی 

برای عصرت و زائران حسین 
پس از دو قرن عجب ظالمانه تا کردی 

چه دست ها که بریدی ز قر پاک حسین 
به زحر و حرمله و شمر اقتدا کردی 

یزید آب بر او بست تو حرم بر آب
به شاه تشنه لبان کار اشقیا کردی 

وای بر من که شما را به عطاب آوردند 
محضر آیه‌ی تطهیر شراب آوردند 

وای بر من که به این حال خراب افتادم 
یاد زینب وسط بزم شراب افتادم 

خیزران در کف یک مست فقط می‌چرخید 
آن لب خشک به یک ضربه ز هم می‌پاچید 

چوب نزدیک شد و قسمت زینب شد آه 
گفت لا حول و لا قوة الا بالله 

به شام قافله‌ را با عذاب آوردند
برای دست یتیمان طناب آوردند

مگر که تشت زر و چوب خیزران کم بود 
که بعد چند دقیقه شراب آوردند

کاش می‌خشکید همچون چوب دست 
که از جفا دندان ثارلله شکست 

نمی‌رود ز نظر خاطرات آن روزم 
میان آتش این غم همآره می‌سوزم 

که چوب تر به لب خشک بوسه‌ها می‌زد 
در آن میانه سه ساله مرا صدا می‌زد 
حسین

نظرات