جان به قربانِ آن امامی که

جان به قربانِ آن امامی که

[ محمدحسین حدادیان ]
جان به قربانِ آن امامی که
دست‌هایش به غصّه زنجیر است

علتِ بردنش به بزمِ شراب
مطمئنا به قصدِ تحقیر است

متوکّل مقابلِ حضّار
اندکی آمد و توقّف کرد

بی‌حیا از شرابِ در دستش
به امامِ دهم تعارف کرد

بر سرِ دشمنش خراب، آقا
گویی آن خانه‌ی مجلّل کرد

شعرها در مزمّتِ دنیا
عیشِ او را به غم مبدّل کرد

متوکّل که منقلب گردید
در خود احساسِ روسیاهی کرد

لااقل در میانِ آن مجلس
 از امام آمد عذرخواهی کرد

دشمنی هم سراغ دارم که
پرچمِ ظلم بی‌اَمان برداشت

در قبالِ سری که قرآن خواند
بی‌حیا چوبِ خِیزران برداشت

پیشِ چشمِ رقیه و زینب
مستی‌اش را به خَلق ثابت کرد

ضربه را بر لب و دهانش زد
صوتِ قرآن به چوب ساکت کرد

گریه کردیم بر حسین ولی
حالِ زینب کجا و ما هَیهات

ما شنیدیم و خواهرش دیده
وای بر حالِ عمّه‌ی سادات

دیدم لگد از قفا زدن را
افتادن و دست و پا زدن را

سدّ نفسِ گلو شدن را
آن لحظه‌ی پشت و رو شدن را

خدایی نامرده
اونی که با نیزه آقا راهِ گلوتو سَد کرده
یا اونی که پیشِ زینب جسمِ تو رو لگد کرده

ای‌ کاش که موت را نمی‌بوسیدم
پیش همه روت را نمی‌بوسیدم

تقصیرِ من است پشت و رویت کردند
ای‌ کاش گلوت را نمی‌بوسیدم

بی‌محمل بُردنم
خیز از جا آبرویم را بخر

پاشو برگردیم، خیمه در تلاطمه
اولین باره، زینب بینِ مردمه

نظرات